یک دختر وقتی صیغه مردی شد نمی دانست روزی او همزمان با خواهرناتنی ای که سالهاست از او بی اطلاع است ازدواج خواهد کرد.

صدای زوزه اجنه مرد تحصیلکرده را به تله بزرگی انداخت.مدتی قبل مردی جوان به کلانتری آمده و با طرح شکایتی گفت:من فرد تحصیلکرده‌ای هستم و مدرک دانشگاهی بالایی دارم.چند سالی بود ازدواج کرده و از زندگی زناشویی‌ام هم نسبتا راضی بودم، تا اینکه...

فرهاد که نمی فهمید دارد چکار می کند مقداری از وسایل خانه را شکست و بعد به سراغ پدرم رفت و آبروی او را جلوی در و همسایه برد. با این شرایط فهمیدم که صبرکردن هیچ فایده ای ندارد برای همین هم با دو پسرم به خانه پدرم رفتم و تقاضای طلاق دادم !

بانوان معتاد بیشترین ضربه را به پیکر جامعه وارد می‌کنند، نجات یک زن معتاد و بهبود وی، به مراتب مهم‌تر از نجات یک مرد معتاد است چراکه یک زن نقش تربیتی مادرانه و پشتیبانی همسرگونه ای دارد و نجات یک زن معتاد نجات جامعه است.

داستانی راجع یه دختر بیچاره که فریب خوردش باور نکردنی است حتما بخونین پشیمون نمیشین.

دختری جوان در کمتر از دو سال توانست ۱۰ بار لباس عروسی بپوشد تا مهریه‌های میلیونی را به جیب بزند.

خراسان: دختر جوان در حالی که نفس نفس می زد و رنگ صورتش مثل گچ دیوار سفید شده بود به افسر نگهبان کلانتری امام رضا(ع) مشهد گفت: من از دست دو دوست پسرم فرار کرده ام و می خواهم به شهر خودمان برگردم.

1 - اگر در خانواده پدری و زندگی مجردی خود ، مسئولیت کاری را به عهده نمی گیرید یا در مسئولیت محوله تعلل می ورزید. ( تنبلی و بی مسئولیتی)

فرآیند انتخاب همسر برای هر فرد بالغ و مجرد، مرحله ای بسیار مهم و اغلب دشوار محسوب می‌شود. شاید کمتر انتخاب دیگری ممکن است تا این اندازه در طول زندگی زوج‌ها مرکز توجه و بسیار با اهمیت تلقی گردد.

دختری بود که صورتش خیلی مشکل داشت. خواستگار نداشت. بالاخره یک جوانی گفت: من این را می‌گیرم. چون تا حالا شوهر نیامده بود و داماد نیامده بود، دست و پا کردند به هر قیمتی هست، آرایشگر آوردند گفتند: هرچه پول داریم می‌دهیم، این چاله چوله‌های صورت را بتونه کن و این را درست کن.  این آرایشگر ور رفت و بالاخره به عروس گفت: ببین، بهتر از این نمی‌شود.حالا داماد بپسندد و نپسندد دیگر با خداست.

دختر دانش آموزی صورتی زشت داشت. دندان هایی نامتناسب با گونه هایش، موهای کم پشت و رنگ چهره ای تیره.

اگر فرصت دارید  این داستان را حتما بخوانید تا کسی دیگر به این بلا گرفتار نشود

مارال یکی از هزاران دختران ایرانی است که در خارج از کشور به عنوان کارگر جنسی به کار مشغول هستند.

یک انسان حتی غیر مؤمن! هر آدمی که بخواهد انسانیّت خودش را حفظ بکند، باید نسبت به فرزند خود غیرت داشته باشد.اگر بخواهید فرزندانتان را عفیف بار بیاورید، بدانید عفت از حیا نشأت گرفته است، عفت شاخه ای از حیاء است. هر مقدار حیا بالا برود، سطح عفت و پاکدامنی هم بالا می رود. منشأ بی عفتی در جامعه، بی حیایی است. پدر و مادر باید بر سرشان بزنند؛ هیچ کار هم نمی توانند بکنند. تا آن موقع که در محیط خانواده است، در دست والدین است. وقتی که رفت بیرون و در محیط آموزشی قرار گرفت، بدبختی او بالا می رود. بدتر از همه هم محیط حاکم بر جامعه است. رسانه های تصویری، جنایت کارهای جامعه هستند...بفهمید چه کار دارند می کنند. ای پدر و مادر! که به فرزندت علاقه مندی! غیرت داشته باش! او را در بُعد انسانی و الهی اش حفظ کن!

^{محشر پر از هیاهو بود و زن در اضطراب.بی مقدمه فریاد کشید:}

^{خدایا! خودت مرا زیبا آفریدی، خودت مرا آراستی و جلوه دادی،}

^{همین ها بود که دام زندگی ام شد...}

ماجرای داستان در مورد جوانی پرهیزگار و پاک نیت است که روزی به باغش می رود ولی می بیند در باغش مهمانی است. دو نگهبان باغ وقتی می فهمند که جوان صاحب باغ است به او پیشنهاد می دهند که از دور کنیزان را ببیند و هر کدام را که پسندید بگوید تا برایش بیاورند. جوان که فکر نمی کرد از راه دیدن وسوسه شود با خود فکر کرد که نگاهی می اندازد و بر می گردد ولی نگاه کردن همان و دلباختن همان.

پسر کوچکی به مادر خود گفت:مادر داری به کجا می روی؟مادر گفت:عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است.این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم،خیلی زود برمیگردم.اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه محشری می شود.

باید مراقب بود که روحیّات زنی که به فرزند شیر می دهد، چگونه است. آیا زن مؤمنه ای است یاخدای نکرده اهل فسق؟

آیا عاشق اهل بیت  علیهم السلام    است یا خدای نکرده مخالف؟

زیرا روحیّات آن زن روی بچّه اثر می گذارد

در روزگاران قدیم زنی که به تنهایی و پیاده سفر می کرد در عبور از کوهستان سنگ گران قیمتی پیدا کرد. روز بعد او به مسافری گرسنه برخورد کرد، آن زن کیف خود را باز کرد و مقداری غذا به او داد ولی آن مسافر سنگ گران قیمت را دید و از زن خواست تا آن را به او بدهد. و زن عاقل بدون درنگ سنگ باارزش را به او داد.