تصاوير منتخب

۰

داستان: نتیجه ی قناعت و غذای حلال

مجموعه: داستان و حکایت

داستان: نتیجه ی قناعت و غذای حلال




باید مراقب بود که روحیّات زنی که به فرزند شیر می دهد، چگونه است. آیا زن مؤمنه ای است یاخدای نکرده اهل فسق؟

آیا عاشق اهل بیت  علیهم السلام    است یا خدای نکرده مخالف؟

زیرا روحیّات آن زن روی بچّه اثر می گذارد.

داستان مرحوم شیخ فضل الله نوری و فرزندش
مرحوم آیت الله حاج شیخ فضل الله نوری را در زمان مشروطه به دار زدند. ایشان یک مجتهد عادل، انقلابی و در ابتدا مشروطه خواه بود. بعد به علّت انحرافات مشروطه، علیه مشروطه قیام کرد. در نهایت او را دستگیر و زندانی کردند.


یکی از بزرگان نزد شیخ رفت و به ایشان گفت: چگونه می شود فرزند شما که باید خیلی خوب و الگو باشد، سعایت شما را می کند و حتّی به اعدام شما راضی است؟


شیخ فضل الله فرمودند: بله من هم از همین موضوع می ترسیدم که به سرم آمد. در نجف که به دنیا آمد، مادرش مریض بود و شیر نداشت. مجبور شدیم زنی ناشناس را اجیر کنیم که به او شیر بدهد. کوتاهی کردیم بعد از مدّتی که به او شیر داد، فهمیدیم این زن آلوده است. ناصبی و دشمن امیرالمؤمنین است.
از جمله کسانی که زیر دار پدر کف می زد، همین پسر بود. از او هم پسری به دنیا آمد به نام کیانوری (نوه ی مرحوم آیت الله شیخ فضل الله نوری) که بعدها رئیس حزب توده شد.  (1)


ـ مادر بخیل، بچّه ی بخیل تربیت می کند.
ـ مادر حسود، بچّه ی حسود تحویل می دهد.
ـ مادر نمّام و سخن چین، بچّه ی سخن چین بزرگ می کند.
ـ مادر با عاطفه، بچّه ی عاطفی تحویل جامعه می دهد.
ـ مادر مؤمن و ... .


داستان: نتیجه ی قناعت و غذای حلال
ـ سیّدرضی و سیّدمرتضی از بزرگانی هستند که زحمات زیادی در زمینه های علمی و همچنین خدمات اجتماعی و... برای مکتب تشیّع متحمّل شدند.


در زمان سیّدمرتضی اعلام کردند، هر فرقه ای که صدهزار دینار به حکومت وقت بدهد، آن فرقه و مذهب رسمی اعلام می شود.


فرق اربعه، یعنی حنفی، ناصبی، شافعی و حنفی، توانستند پول را پرداخت کنند. امّا سیّدمرتضی حتّی خانه، زندگی، اسب، کتابخانه و همه چیزش را فروخت، تا شیعه را رسمیّت ببخشد، ولی هشتاد هزار دینار بیشتر نتوانست جمع کند.


سیّدرضی نیز نهج البلاغه را گرد آورد. او با این که سهم امام نزدش بود، در خانه یک چراغ بیشتر نداشت و این چراغ در خانه به طور مشترک و نوبتی استفاده می شد. تا این که خداوند به او فرزندی عنایت فرمود.

فردای آن روز حاکم وقت فهمید که خدا به او بچّه داده است. یک طبق درهم و یک طبق دینار به عنوان چشم روشنی و هدیه برایش فرستاد. امّا شیخ قبول نکرد.


حاکم دوباره هدایا را برگرداند و گفت: به قابله بدهید.


سیّدرضی گفت: قابله از نزدیکان ماست چون در خانواده ی ما رسم است که از مامای بیگانه برای به دنیا آوردن فرزندانمان استفاده نکنیم.


دفعه ی سوم برگرداندند و گفتند: به طلبه ها بدهید.


هیچ کدام از طلبه ها برنداشتند. فقط یک طلبه یک درهم (نه یک دینار) برداشت که همه به او اعتراض کردند. گفت: من هم روغن چراغ از کاسب محل قرضی گرفتم و نمی توانستم قرضم را بدهم، برای همین برداشتم.


بالاخره طَبَق جواهرات را نه سیّدرضی و نه شاگردان او قبول نکردند و برگرداندند  . (1)


سیّدرضی، مادرش کسی است که وقتی شیخ مفید مقداری سهم امام داد تا به این دو بچّه ی یتیم یعنی سیّدمرتضی و سیّدرضی بدهد، مادرش گفت:


پدر مرحومشان مغازه ای را برایمان گذاشته و ماهیانه اجاره ای می گیریم و با قناعت می گذرانیم. اگر این ماه من این پول را بگیرم و خرج کنیم، ماه دیگر می ترسم از آن حالت قناعت بیرون بیاییم و پول را قبول نکرد.


مادری که با این شیر، این غذای حلال و این تقوا به فرزندان خود شیر می دهد، باید هم چنین نتیجه ای بگیرد.


شبی شیخ مفید در عالم خواب می بیند، فاطمه زهرا سلام الله علیه  دست حسن و حسین  علیهما السلام  را گرفته و به مسجد می آید و خطاب به او می فرماید:

علّمهما الفقه! یعنی به این دو فقه بیاموز!

فردای همان روز که شیخ مفید متعجّب از خواب شب گذشته بود، می بیند مادر سیّدمرتضی و سیّدرضی، دست این دو بچّه را گرفته و خطاب به او همان جمله حضرت فاطمه   سلام الله علیه   را می گوید:  (1)

علّمهما الفقه! شیخ مفید می فهمد این دو بچّه چه مقامی دارند و با اهتمام زیاد به تعلیم ایشان می پردازد

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی