تصاوير منتخب

۰

من در این خانه زیادی نیستم

مجموعه دوران سالمندی


خدا عزیزجان را رحمت کند، همیشه ورد زبانش این دعا بود که «خدایا من رو محتاج اولادم نکن.» هرچند هفت‌هشت سال آخر عمرش یعنی زمانی که زانوهایش را عمل کرد، چنان زمین‌گیر بود که از روی ناچاری، این هفته در خانه یکی از فرزندانش اتراق می‌کرد، تا هفته بعد چمدان به دست عازم آن یکی شود، خودش می‌گفت: «آوارگی در خانه اولاد، کفاره گناهان این دنیای من است

 

افسردگی در سالمندان

پدر و مادرهایی که مثل عزیزجان این روزها یا تنها مانده‌اند یا از بی‌کسی‌وکم توانی، به توجه فرزندانشان نیازمند شده‌اند، کم نیستند، خیلی از ما در روزهای جوانی و در سال‌هایی که با کودکان‌مان بازی می‌کنیم، به آنها غذا می‌دهیم، حمامشان می‌بریم، دعوایشان می‌کنیم و... حتی باور نمی‌کنیم که روزی به توجه‌شان نیاز خواهیم داشت، فکر این که نیاز خواهیم داشت تا دختر یا پسر کوچک امروز، لقمه‌ای غذا در دهانمان بگذارد، دستمان را بگیرد تا زمین نخوریم، ما را به حمام ببرد یا آرزوی این را خواهیم داشت که به ما لبخند بزند و مهربانی کند، خنده‌دار است، اما فرآیندی است که برای خیلی‌ها در زندگی به واقعیت پیوسته است.

 

قبل از رسیدن به سن یائسگی، در خانم‌ها به طور معمول آمار افسردگی بیش از آقایان است، اما در پی بازنشسته‌شدن یا از کار افتاده‌شدن آقایان در سنین بالاتر و با توجه به فشارهای ناشی از موارد گوناگون که اغلب روی آقایان بیشتر است مانند مسائل درمانی یا هزینه‌های زندگی، تامین مسکن و... بروز افسردگی در آقایان بیشتر می‌شود و در سنین سالمندی تقریبا آمار افسردگی خانم‌ها و آقایان برابر می‌شود. متاسفانه آمار بالای افسردگی در خانه‌های سالمندان بیش از 70 درصد است. در حالی که افسردگی در میان سالمندانی که در منزل خودشان یا با اعضای دیگر خانواده زندگی می‌کنند، حدود 30 درصد گزارش شده است.

 

ربابه زندگی در خانه پسر و عروسش را دوست ندارد و از یکسال قبل که زندگی با آنان را در یک خانه آغاز کرده گوشه گیرترشده، آهسته حرف می‌زند، از هر چیزی زود می‌رنجد، گاهی زود عصبانی و مضطرب می‌شود، شب‌ها در خواب گریه می‌کند و... دوشغله‌بودن پسرش از یکسو و شاغل‌بودن عروس و سروکله زدن نصف روز با نوه‌ها او را بی‌حوصله‌تر کرده است. پای صحبتش که بنشینی دایم از خاطرات گذشته می‌گوید؛ از روزهایی که دختر جذابی بوده، موهای بلوندی داشته و پسرهای محله بارها به خواستگاری‌اش آمده‌اند یا روزهایی که با غلامعلی ـ همسرش ـ برای ماموریت کاری، از این شهر به آن شهر می‌رفته‌اند. او حتی خاطرات دوران کودکی‌اش را به یاد می‌آورد و به آن افتخار می‌کند. از نبود هم‌صحبت گله می‌کند، از نداشتن کسی که پای حرف‌هایش بنشیند.

 

مشاور به پسر و عروس ربابه توصیه کرده است که از او بخواهند برای قدم زدن یا کارهایی چون خرید هفتگی با آنها همراه شود. اگر نمی‌پذیرد، با ملایمت تشویقش کنند. او را به مراسم و برنامه‌هایی که زمانی علاقه داشت، ببرند، ولی از سالمند افسرده انتظار نداشته باشند در نخستین گام به همه پیشنهادهای آنها عمل کند یا به‌عبارت دیگر به زور از او نخواهند که همه این کارها را در همان آغاز انجام دهد، چون ناتوانی او در انجام همه این کارها می‌تواند به نتیجه عکس بینجامد. از سویی هرگز او را متهم نکنند که مشکلی ندارد و همه این دردها غیرواقعی‌اند و انتظار نداشته باشند که یکشبه حالش خوب شود؛ هر فرد افسرده با حمایت و گذر زمان بهبود می‌یابد.

 

روی دیگر سکه سالمندی

اما همیشه نمی‌توانیم تمام تقصیرها را به دوش فرزندان بیندازیم، گاهی والدین پیر هم وقتی قصد زندگی مشترک با فرزندان دارند، بدقلقی می‌کنند که باعث ورود بحرانی تازه به زندگی فرزندان خواهند شد. منیره تابناک از جمله افرادی است که در این باره می‌گوید:‌ «دو سال قبل مادرم فوت کرد و پدرم تنها شد. وضع زندگی و مالی ماهم تعریفی نداشت چون شوهرم مجبور بود از صبح تا شب در مکانیکی کار کند. پدرم بازنشسته ارتش است و به دلیل تنهایی اتاقی به او دادیم تا پیش ما بیاید اما از آن زمان خون به جگرم کرده، شوهر و پدرم هر شب با هم بحث و دعوا دارند، پدرم او را بی‌عرضه می‌خواند که نمی‌تواند زندگی راحتی برای من فراهم کند و شوهرم هم به پدرم بی‌احترامی می‌کند.»

 

بسیاری از سالمندان هم وقتی با فرزندانشان همخانه می‌شوند، به استخوان لای زخم بدل می‌شوند. به عنوان نمونه، برخی از آنان از این که مورد ترحم قرار بگیرند، کسی آنها را وادار به رژیم غذایی خاصی کند و داروهایشان را گوشزد کنند، دل آزرده می‌شوند چون آنها را نشانه ناتوانی و عجز خود می‌دانند.

 

وقتی سایه سر می‌رود

به سالمندی که می‌رسیم تمام نیازها و اشتیاق‌های جوانی رنگ می‌بازد، دیگر خبری از اراده و سرکشی و لجاجت نیست. احساسات، شکل کودکانه به خود می‌گیرد، اشک‌ها زودتر از تصور سرازیر می‌شود، سروصدا آزار می‌دهد، حوصله زود سر می‌رود، زود رنجی عادت می‌شود، چشم‌ها کم سو می‌شود، اما می‌بیند اشاره‌های ابرویی را که از پشت سر او را نشانه می‌رود یا پچ‌پچ‌هایی را که درباره‌اش می‌شنود و سکوت می‌کند و... برخی نیاز به فرزندان و توجه آنان را نتیجه از دست رفتن سایه سر می‌دانند. سایه‌ای که گاه تا 70 ـ 60 سال بر سر داشته‌اند و در خلأ او به دنبال جایگزین می‌گردند.


آقا حجت بازنشسته 78 ساله‌ای است که 34 سال در شرکت مخابرات تهران خدمت کرده و شش سال پیش همسرش را از دست داد، با وجودی که خودش ادعا می‌کند به کسی نیاز ندارد، اما دو دخترش هر روز به او سر می‌زنند که اگر به او سرکشی نکنند، سینک ظرفشویی خانه از ظروف نشسته پر می‌شود و آقا حجت، غذا از بیرون سفارش می‌دهد که برای چربی خونش مضر است. داماد بزرگ او اصرار دارد آقا حجت خانه‌اش را بفروشد و در آپارتمان 67 متری با آنان زندگی کند تا همسرش مجبور نباشد هر یک شب در میان تا صبح پیش پدرش بماند، اما آقا حجت زیر بار نمی‌رود.

 

من در این خانه زیادی نیستم

مشکلات بسیاری از سالمندان از زمانی آغاز می‌شود که همسرشان را از دست می‌دهند و اگر فرزند مجردی در خانه نداشته باشند، احساس تنهایی و ترس از بی‌کسی فشار روانی مضاعفی بر آنان وارد می‌کند.

زیبا امین‌پور، جامعه‌شناس در این زمینه می‌گوید: گاهی سالمندان به عنوان مادربزرگ یا پدربزرگ وارد خانواده دختر یا پسر خود می‌شوند و روابط جدیدی برقرار می‌شود، بنابراین آنها وارد سیستمی شده‌اند که باید خود را با این سیستم هماهنگ کنند، کاری که برای آنان دشوار است. در نتیجه ناسازگاری‌ها و ناهماهنگی‌ها باعث بروز بیماری روحی در ضعیف‌ترین و آسیب‌پذیرترین عضو خانواده یعنی همان سالمندان می‌شود. البته این وضع برحسب الگوهای فرهنگی به شکل بیماری واقعی یا احساس کسالت ظاهر خواهد شد.

 

بسیاری از سالمندان پس از فوت همسر قدرت انطباق با شرایط جدید را ندارند و به دلیل وابستگی زیاد به همسر دچار افسردگی‌های حاد می‌شوند در این صورت حتی حضور فرزندان هم نمی‌تواند جای خالی همسر را برایشان پر کند. شاید باورش کمی دشوار باشد، اما خودکشی‌های موفق در دوره سالمندی از تمام دوره‌های سنی دیگر بیشتر است. همچنین اقدام به خودکشی‌های منفعلانه به دلیل کم‌بودن امید به زندگی در این افراد با انجام کارهایی مثل مصرف‌نکردن داروها یا رعایت‌نکردن پرهیز غذایی در میان پدران و مادران تنهای ما قابل توجه است.

 

با والدین سالمندمان چه کنیم؟

همه می‌دانیم که سالمندان عزیزند و چشم و چراغ خانه‌های ما هستند، همه به این فرهنگ بومی که احترام سالمندان واجب است معتقدیم، همه باور داریم که وجودشان، مغتنم است و اگر روزی از دستشان بدهیم، جامه می‌دریم و مجلس ختم می‌گیریم و روزها و شب‌ها گریه می‌کنیم و... اما تا وقتی هستند گویی آنها را نمی‌بینیم، سالمندان در خانه‌های ما عزیزند تا وقتی به عنوان مهمان بیایند و بروند و اگر روزی نیازشان را به خودمان ببینیم، دلخور می‌شویم، تحمل‌مان کم می‌شود، از یاد می‌بریم نیازهایی را که آنها برآورده کرده‌اند و حالا طلبکار ما هستند و موظفیم بدهی‌شان را بپردازیم آن هم نه با غیظ که با عشق.

 

این وظیفه نیازمند آموزش است. بسیاری از کشورهایی که از ارزش‌های ملی و دینی ما ایرانیان تهی هستند، قدر سالمندانشان را چنان دانسته‌اند که خدمات و قوانین تامین اجتماعی، دست‌کم خلأ عاطفی آنان را پر می‌کند، اما در ایران اگر سالمندان در تامین معاش به تنگنا بیفتند، نه از حمایت دولت خبری است و نه از احترام اجتماعی. تغییر این نگاه به سالمندان و کاهش سوءرفتار با آنان در خانواده و جامعه تمرین و تربیت می‌خواهد؛ همان نکته‌ای که جایش در کتاب‌های آموزشی خالی است.

منبع : چهاردیواری

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی