برخی هنوز فکر میکنند اشکالی ندارد که دخترها زن دوم بشوند، حتی اگر با مردانی بسیار مسنتر از خودشان ازدواج کنند، حتی اگر این اختلاف سنی به چهل سال هم برسد، میشود یک جوری قضیه را پشت سر گذاشت، وقتی در خانه به اندازه کافی نان برای خوردن نباشد، میشود دخترها را شوهر داد، اگر بختشان این است که زن دوم مردانی مسنتر از خودشان بشوند هم مشکلی نیست.
هرچه خانوادهها فقیرتر باشند، راحتتر رضایت میدهند که دخترانشان زن دوم بشوند، زنان اول مردها هم معمولا راهی ندارند جز این که تصمیم همسرانشان را قبول کنند، گاهی بچههای بزرگتر مساله هستند، فکر آبروی خانوادهاند و اگر قرار باشد از پدر ارثی به آنها برسد، نگران تقسیم سهمشان هستند، اما اگر چیزی در بساط نباشد، این هم مشکل چندانی نیست، زن دیگر را هم میپذیرند، چه بهتر که یک خانم جوان از پدرشان مراقبت کند تا مادری که سنی از او گذشته.
در برخی روستاها و شهرهای کوچک، هنوز زن دوم شدن اشکالی ندارد و زن دوم داشتن هم مایه فخر است، یک زن برای روستا، یکی برای شهر، یکی برای روزهای جوانی، یکی برای دوران پیری و کوری. برای دخترها اما این مساله چهطور حل می شود؟ میگویند ازدواج سن دارد، از سنش که گذشت دیگر دیر است، آن وقت است که باید به بخت تن داد. بعدش هم هرچه بادا باد، پس فردا را که دیده؟!
سلیمه، یکی از آن زنهاست که میگفت هر چه شد شد، در بیست و پنج سالگی ازدواج کرده است، دختر آخر یک خانواده هفت نفری که پدر و مادرش هم تحت پوشش کمیته امداد بودند. زندگیاش در یکی از روستاهای کهگیلویه و بویراحمد گذشته و حالا هم در همان روستای پدریاش زندگی میکند، 34 ساله است با یک دختر و یک پسر، اولی 8 ساله دومی 6 ساله، با نشانه هایی از عقبافتادگی ذهنی.
میگوید: دیگر دیر شده بود و واقعا فکر میکند که اگر در بیست و پنج سالگی زن مردی که در دهه ششم زندگیاش بود، نمیشد، دیگر هیچکس نمیخواست با او ازدواج کند.
دخترش حالا با کمکخرجی کمیته امداد و یکی دو خیریه دیگر به مدرسه میرود، تابستانها هم در کارگاه قالی کار میکند، سلیمه تا همین چند وقت پیش یک گاو هم داشت، اما میگوید گاو را هم دادهایم رفته است، حالا خودش مانده و دختر و پسرش. امیدوار است که با پول فروختن گاو بتواند خانهاش را تعمیر کند.
پروین خانم که حالا 40 ساله است داستان مشابهی دارد، در 23 سالگی با مردی بیست - سی سال بزرگ تر از خودش ازدواج کرده است، میگوید: همین جا کشاورزی داشت، خودش توی شهر زندگی داشت، اینجا هم کشاورزی داشت، یک زن آنجا داشت یک زن اینجا، از آن زن پنج شش تا بچه دارد، از این زن دوم سه تا. دو تا دختر بزرگش را با همین پول کمیته و خیریهها شوهر داده و حالا در خانه یک پسر 14 ساله دارد، نوجوانی که چیز زیادی از پدر نمیداند. میگوید:« خیلی مریض بود، وقتی اینجا بود همهاش روی زمین خواب بود. وقتی سه سالم بود فوت کرده.»
از پدر تنها یک قاب عکس قدیمی روی دیوار مانده است و دیگر هیچ چیز. زمین کشاوری را پسرهای زن اول فروختهاند و برای بچههای زن دوم تنها خانهای که در آن زندگی میکنند باقی مانده است. دیوارهای خانه را برای عروسی دختر کوچکتر تا نیمه سفید کردهاند. پروین خانم میگوید: « آن موقع که مرا گرفتند هم دیوارها را سفید کردند، این را هم برای عروسی دخترم کردیم، پسرهای شوهرم آمدند سفید کردند، خیلی نمیآیند به ما سر بزنند، ولی برای عروسی آمده بودند.»
« دختر بزرگه را داده بودم بروجن، کوچکه را هم در عروسی دیده بودند، خواستند ما هم دادیم، حالا دو تا شان یک جا هستند هوای هم را داشته باشند.»
داستانهای غمانگیزتری هم هست، سیمین خانم زن اول مردی است که پنج سال پیش فوت کرده، سه تا بچه دارد و هنوز خودش به چهل سالگی نرسیده، میگوید: « شوهرم میرفت عسلویه کار، یک زن دیگر هم آنجا گرفت، از او هم سه تا بچه داشت، بعد تصادف کرد و مرد، من ماندم و بچههایش در روستا، اینجا برادرم هست که ما را نگه دارد، آن یکی زن ضعف اعصاب داشت، اصلا معلوم نیست کجا رفت، بچههایش را هم دادهاند به بهزیستی.»
خودش اینجا با پول یارانه و کمک هزینه کمیته امداد زندگی میکند، از بعضی خیریهها هم برای بچههای بیسرپرستش کمک میگیرد. میگوید: « اگر شوهرم نمیمرد زندگیمان این طوری نمیشد، کار میکرد خرجمان را میداد، خرج آن زنش را هم میداد، ولی حالا هیچی.»
منیره سی و پنج ساله هم زن دوم بوده است، شوهرش 10 سال پیش فوت کرده، خودش مانده است و دو تا بچه، شبنم 17 ساله و شاهین 13 ساله. در لردگان زندگی میکنند درست در کوچه ای که خانه هر سه برادرش آنجاست. میگوید: « تا وقتی برادر بزرگم بود اصلا نفهمیدم بچههایم یتیم شدهاند، برادرم ارتشی بود و دو سال پیش تازه فوت کرده است. از آن وقت دوباره یتیم شدیم.»
برادرهای کوچکتر میخواهند منیره و بچههایش برگردند به روستا، میگوید « تا همین دو سه ماه پیش هر روز اینجا دعوا بودند، میآمدند که به زور ما را بفرستند روستا، میگویند معنی ندارد زن تنها اینجا در شهر بماند.»
آخرین دعوای خانهشان از همیشه تندتر بوده است، برادرها میخواستند سر مادر شاهین را با سنگ بشکنند، حریفش که نشدند قهر کردهاند و رفتهاند، شاهین میگوید: « خیلی وقت است که دیگر نیامدهاند، توی کوچه هم که از کنارمان رد میشوند سر بالا نمیگیرند، شبنم از آن روز از اتاق عقبی درنیامده، دیگر مدرسه هم نمیرود.» مادرش میگوید: «رفتیم شکایت کردیم، رفتیم دادگاه و حکم گرفتیم، حالا دیگر مزاحممان نمیشوند، ولی دخترم هم دیگر از خانه درنمیآید، نه دوستی دارد نه کاری میکند نه با کسی حرف میزند.»
از میان آنها که زن دوم میشوند، بعضیهایشان هم یک داستان عشقی دارند، آمنه خانم که در لردگان زندگی میکند یکی از آن زنهاست. میگوید: « شوهرم 30 سال با زنش زندگی کرد، بچه نداشت. بعد آمدند من را گرفتند، وقتی ازدواج کردم 24 سالم بودم، 18 سال با شوهرم و زنش زندگی کردیم، سه تا بچه برایش آوردم، بعد که زنش مرد، برای زنش مراسم گرفتیم، چهلم زنش که درآمد، خودش هم مرد. پول زیادی برایمان نمانده بود. هر چه بود خرج مریضی زنش کرد و ته ماندهاش هم خرج فوت خودش شد. اینجا که خانهام است برادرم دیوار به دیوار من زندگی میکند، خواهرم طرف دیگر خیابان است، یک برادرم هم آمده است در خانه با ما زندگی میکند، کمک خرج ماست، مراقب هم هست، پول امداد هم هست، زندگی میکنیم.»
آمنه از سه تا بچه یکی را شوهر داده، میگوید: « خوشگل بود، خواستگار هم زیاد داشت، دیگر گفتیم توی خانه نماند، اما دو تا دختر دیگر را نمیگذارم شوهر کنند، اینها دیگر باید درس بخوانند و بروند برای خودشان یک کاری بکنند.»
کهگیلیویه و بویراحمد و چهارمحال و بختیاری ، تنها نمونه کوچکی از تمام ایران هستند، هنوز زنگرفتن از روستا برای خیلی از مردهای مسن، حسن است، نشان تمکنشان است و سلامت و قوه حیاتشان. برای همین است که در بیشتر مناطق ایران چنین کاری را بد نمیدانند، کسی اما به بچههای این ازدواج و سرنوشت زنانی که بیشترشان بیسواد هستند فکر نمیکند، میگویند زن باید به پس سر شوهرش نگاه کند، لازم نیست که درس خوانده باشد و کاری کند، شوهرش بالای سرش هست، اما وقتی سن زن و شوهر این قدر فرق داشته باشد، آیندهای نامعلوم در انتظار این زنهاست و از آن بدتر این که در مناطقی که ازدواج با مردان بسیار مسن رایج است، تعداد بچههایی که دچار عقبافتادگی ذهنی، مشکلات حاد بینایی و سایر اختلالات ژنتیکی هستند بیشتر میشود. در منطقه کهگلیویه و بویر احمد و چهارمحال و بختیاری، تعداد خانوادههایی که به دلیل سن بالای شوهران، در سالهای اولیه ازدواج تبدیل به خانوادههای تکوالد شدهاند کم نیست، بیش از 1300 خانواده در دو استان کهکیلویه و بویر احمد و چهار محال و بختیاری دقیقا به همین دلیل زیر پوشش خیریه هستند، بیش از 2300 کودک یتیم که حداقل 25 نفر آنها معلولیت جسمی یا ذهنی قابل مشاهده دارند و این تنها مشتی از خروار است.
ایسنا - فاطمه کریمخان