تصاوير منتخب

۰

جریان عشق یزید و حیله معاویه منجر به شکست هردو گردید.

مجموعه: داستان و حکایت

جریان عشق یزید و حیله معاویه منجر به شکست هردو گردید.

یزید بن معاویه شبی با یکی از ندماء پدرش معاویه که رقیق نام داشت شب نشینی کرده، و رقیق مشغول سخن گفتن بوده، و از هر طرف سخنی بمیان می آورد.
یزید مجلس را خلوت و خصوصی دیده، اظهار میکند: خداوند حکومت پدرم امیرالمؤمنین را پایدار داشته، و عافیت و تندرستی باو عطا نماید. دقت فکر و حسن نظر و رای جمیل او مرا وامیداشت که در تمام امور خود بصلاح بینی او اتکاء نموده، و حتی احتیاجی باظهار نیات و خواستنی های قلبی خود ندیده، و در همه امور خود بتوجه کامل او توکل و اطمینان داشته باشم، ولی امیرالمؤمنین با آن علم و حلم و توجهی که دارد: از صلاح بینی و خیر خواهی من غفلت نموده، و مخصوصاً در یک موضوع مرا بکلی محروم و ضایع کرد. خداوند از خطاهای و سیئات اعمال او بگذرد.
رقیق – خیال می کنم سوء تفاهم و اشتباهی رخ داده است، زیرا محبت و علاقه شدید و توجه و مهربانی کامل امیرالمؤمنین درباره شما قابل انکار نیست، و شما خودتان میدانید که: پدرتان تا چه اندازه نسبت بشما علاقه نشان داده، و پیوسته آخرین هدفش خوشی و آسایش و رضایت خاطر و بلندی مقام و شوکت شما است.
یزید – سرش را بپائین انداخته، و محسوس بود که: از اظهار خود پشیمان شده، و بگفته خود نادم است.
رقیق – پس از تمام شدن مجلس، بسوی عمارت معاویه رهسپار گردیده، و اجازت ملاقات طلبید.
معاویه – بخاطر خصوصیتی که با رقیق (ندیم خود) داشت: فهمید که شرفیابی او در آنوقت شب از جهت امر لازمی خواهد بود، و روی این لحاظ اجازه داد و رقیق وارد اطاق مخصوص گردید.
رقیق – مذاکرات خود را با یزید بمیان آورده، و ملال خاطر و تکدر قلب و گلایه و زبان حال او را در پیشگاه معاویه بعرض رسانید.
معاویه – عجبا، تا بحال کوچکترین عملی که موجب ناراحتی و تکدر خاطر و کراهیت جانب او باشد از من صورت نگرفته است، و همیشه خواستارم تا خواستنیها و کارهای او مطابق میل و موافق خواهش و رضایت کامل او انجام پذیرفته، و هیچگونه درباره او مهربانی و خوبی و احسان مضایقه نمیکنم.
سپس دستور داد: یزید را پیش او بخوانند.
رسول معاویه پیش یزید آمده، و او را به پیشگاه امیر دعوت کرد.
یزید بفوریّت فرمان پدرش را پذیرفته، و بسوی او حرکت نمود.
یزید خیال کرد که: این دعوت در این هنگام شب، بخاطر استشاره کردن و مذاکراتی است که در پیرامون پیش آمدی صورت خواهد گرفت، زیرا معاویه در کارهای مشکل و امور سیاسی حکومت خود با یزید استشاره نموده، و بکمک فکر او آن مشکل را حل میکرد.
یزیر باطاق مخصوص پدرش وارد شده و نشست.
معاویه پس از ملامت و مذمت کردن پسرش یزید، اظهار داشت: من بموجب علاقه شدیدی که نسبت بتو داشتم تو را بر اشخاص بزرگ و مردان فضیلت و اصحاب رسول اکرم(ص) برتری داده، و بر آنها امیر و پیشوا قرار دادم؛ و مقام و مرتبه تو را بر دیگران ترفیع داده، و بخاطر گرفتن بیعت برای تو منزلت آنان را پائین تر و کمتر قرار دادم(۲۴).
یزید – در حالیکه از شدت شرمندگی و خجلت غرق عرق بود بسخن آمده گفت: من نمی خواستم در مقابل نعمتها و مهربانیهای شما کفران ورزم، من بخیرخواهی و صلاح بینی و احسان شما اعتراف دارم و چون سخن باینجا رسیده است، مجبورم سرّ باطنی خود را افشاء کرده و علت انزجار و گلایه خود را بیان کنم.
طوریکه معلوم و روشن است، انسان بخاطر ادامه زندگی خود و برای آسایش و تنظیم امور زندگانی خویش: نیازمند بازدواج و زناشویی است، و البته در انتخاب زن لازم است بیش از بیش دقت و توجه مخصوص کرد. تا زنی که از هر جهت سزاوار و مناسب است اختیار و انتخاب بشود.
من هنگامی که کمال ادب و زیبائی و حسن سیرت و صورت دختر اسحاق را (ارینب) می شنیدم، در دل خود خاطر خواه و علاقه مند و عاشق او شده بودم، و کوچکترین احتمالی نمیدادم که از جانب شما مسامحه و سستی و تأخیری در اختیار و خطبه او رخ بدهد، ولی شما بکلی غفلت ورزیدید، بحدی که او را از جای دیگر خطبه کرده، و بعقد عبدالله بن سلام در آمد.
من از این پیش آمد بینهایت متأثر شده و آسایش و طمانینه خاطر و آرامش را از من سلب نموده، و با حالت اضطراب و ناراحتی و تشویش بسر میبرم.
محبت و عشق و علاقه ارینب رفته رفته در قلب من بیشتر شده، و صبر و استقامت را از دلم ربوده است.
آری صبر من تمام شده، و بیش از این حوصله استقامت و خودداری و نگهداری سرّ ضمیر خویش ندارم.
معاویه – آرامش قلبرا از دست نداده، و به من مهلت بده.
یزید – پس از پایان یافتن و از بین رفتن موضوع: مهلت دادن و فکر کردن و اقدام نمودن چه نتیجه خواهد داشت.
معاویه – نمیدانم عقل و استقامت و مردانگی تو کجا رفته است.
یزید – عشق بر خرد غالب شده، و بخاطر نمایش عشق: عقل و صبر و تقوی و طمائینه دل رخت بر بسته است. و اگر کسی میتوانست در مقابل سیطره عشق، تقوی و عقل خود را از دست ندهد، البته حضرت داود(ع) برای این قسمت پیش قدم و مقدم بود، در صورتیکه آن حضرت اظهار عجز و ناتوانی و بی صبری نموده، و در مقابل محبتی که بزن اروپا پیدا کرده بود، اضطراب نفس و تشویق خاطر پیدا کرد.
معاویه – برای چه مرا پیش از فوت وقت مطلع نکردی؟
یزید – خیال نمیکردم محتاج بتذکر باشد، زیرا که توجه و عطوفت تو را نسبت بخود باندازه ای شدید و کامل میدیدم که احتمال غفلت از این قسمت را نمیدادم.
معاویه – راست است، ولی باید بیش از بیش خود را حفظ کرده و تقوی و عقل و صبر را از دست داده نداده، و سرّ ضمیر خود را پیش کسی اظهار ننمائی. شاید بتوانم بمقصد نائل آیم.
معاویه بدریای فکر غوطه ور شده، و برای حل اینمطالب اندیشه ها و حیله هایی طرح می کرد.
و ارینب که از جهت جمال و کمال و شرافت و مال سر آمد زمان خود و شهیر آفاق بود، پس از ازدواج کردن با پسر عموی خویش عبدالله بن سلام (از طائفه قریش) در مملکت عراق با هم زندگانی میکردند.
و عبدالله بن سلام از جانب معاویه مأموریت و حکومتی داشته و دارای فضیلت و مقام و منزلت بلندی بود.
معاویه پس از نقشه کشی ها و اندیشه های بسیار، صلاح در این دید که: نامه به عبدالله بن سلام نوشته، و او را بجانب شام احضار نماید.
معاویه باین مضمون نامه نوشت و ارسال کرد: چون نامه من بتو رسید بدون تأخیر بسوی شام حرکت کن، امید است در این سفر خیر بسیار و نتیجه مهمی بتو رسیده، و نصیب کاملی بدست تو آید.
عبدالله بن سلام پس از رسیدن نامه، بدون تأخیر بسوی شام حرکت کرده، و در منزلی که قبلاً باشاره معاویه برای او مهیا شده بود وارد شد.
معاویه، ابوهریره و ابوالدرداء (از اصحاب رسول الله) را احضار نموده، و پس از مقدمات و ذکر سخنانی چند و رجز خوانیها، گفت: دختری دارم که موقع ازدواج او فرا رسیده، و میخواستم برای انتخاب همسر او، دقت کامل و توجه تمامی بکار برده، و کسی را انتخاب و در نظر بگیرم که از جهت فضیلت و دیانت و تقوی و ادب و مروت مورد وثوق و اطمینان من باشد، و بنظر من مصداق این اوصاف شخص عبدالله بن سلام است که از هر جهت زیبنده و سزاوار است، و مخصوصاً علت اقدام عاجل من اینستکه: مبادا پیش از انجام گرفتن این قسمت اجل مرا دریابد، و کسانیکه پس از من امور سلطنت و حکومترا بدست میگیرند، بخاطر عجب و بزرگواری حکومت و کوچک شمردن دیگران و ببهانه پیدا نکردن همرتبه و کفو، از تزویج زنها ممانعت نمایند.
من میل دارم که شخصاً این قدم را برداشته، و راه را برای آیندگان روشن کنم، تا جانشینان من نیز با من همفکر و همقدم باشند.
ابوهریره و ابوالدرداء اظهار تشکر کرده گفتند: البته شما که صاحب و کاتب رسول الله(ص) بودید، از هر جهت برای اجرای دستورات واقعی و عمل کردن باحکام حقیقی که موجب سپاسگذاری و شکر مر خالق و رضای او است، تقدم و اولویت خواهید داشت.
معاویه – پس مناسب میدانم که شما این نظریه مرا بعبدالله بن سلام ابلاغ نمائید، و البته با دختر من نیز مشورت و مذاکره خواهید نمود، ولی تصور میکنم او هم با فکر و تصویب من مخالفت نکرده و از صلاح دید من خارج نشود.
معاویه پس از بیرون رفتن آن دو نفر، باندرون خانه آمده، و بدختر خود توصیه کرد: هنگامیکه ابوهریره و ابوالدرداء با او مذاکره نموده، و او را برای عبدالله بن سلام خطبه و خواستگاری نمایند، در جواب ایشان چنین اظهار کند که: عبدالله بن سلام بی نهایت مرد زیبنده و مناسب و محترم و پسندیده است فقط مانعی که در اینقسمت موجود است: بودن زن او ارینب است، زیرا غیرت و خوی من با این امر سازگار نبوده، و روی اینجهت میترسم سخنی بگویم یا عملی را مرتکب شوم که موجب سخط و غضب الهی واقع شده، و بر عذاب و گرفتاریهای همیشگی گرفتار آیم: و تا ایشان با ارینب زناشوئی می کند: این اقدام عملی نخواهد شد.
ابوهریره و ابوالدرداء نزد عبدالله بن سلام آمده، و گفتار معاویه را باو ابلاغ ابلاغ نمودند.
عبدالله بن سلام بی نهایت و مسرور گشته، و شروع بعرض تشکر و سپاسگوئی نموده، و از الطاف و مراحم و توجهات معاویه که درباره او مبذول شده است: بسی اظهار امتنان و خوشحالی نمود.
عبدالله بن سلام پس از اینکه در مقابل توجه این نعمت: حسد خالق را بجا آورد، و از نعمتها و حسن نظر و عطوفت و رحمت معاویه سپاسگوئی کرد: تقاضا نمود که آن دو نفر برای خواستگاری رسمی به پیشگاه معاویه رهسپار شوند.
ابوهریره و ابوالدرداء بعنوان خطبه پیشگاه معاویه مراجعت نمودند. معاویه اظهار داشت: طوریکه گفتم من از این وصلت بینهایت خوشوقت و فرحناکم، و چون لازم است با خود دختر نیز مذاکره شده و نظر و موافقت او را هم تحصیل بنمائیم: میباید شما اینقسمت را نیز شخصاً انجام بدهید.
ابوهریره و ابوالدرداء باطاق مخصوص دختر معاویه وارد شده و نظر رأی پدرش معاویه را برای او بتفضیل فهمانیدند.
دختر بهمان طوریکه پدرش تعلیم داده بود پاسخ داد.
ابوهریره و ابوالدرداء نزد عبدالله بن سلام برگشته، و جریان مذاکرات خودشان را با معاویه و دخترش را با معاویه و دخترش باو نقل کرده، گفتند: بنظر ما تنها مانعی که موجود است، وجود ارینب است.
عبدالله بن سلام روی سادگی خود، در حضور آن دو نفر، طلاق زن خود ارینب را جاری کرده، و آنها را شاهد طلاق قرار داد.
ابوهریره و ابوالدرداء پس از شنیدن صیغه طلاق، بسوی معاویه مراجعت نموده، و جریان امر را باو اطلاع دادند.
معاویه که در اینمرتبه حاجت خود را برآورده دید: شروع بغمزه و ناز کرده، و گفت: من از این عمل باین فوریت متأثر شدم، عجله و شتاب کردن ایشان سزاوار نبود، بهتر از این بود که ایشان صبر میکردند و بالاخره کار بیک ترتیبی انجام می گرفت، البته آنچه مقدر است بوقوع خواهد پیوست، هر چه بود خوب باید گذشته است، ما باید در پیرامون مقدمات و شرائط کار خودمان روی فکر صحیح و نظر صائب بخوبی تأمل کرده، و سپس تصمیم بگیریم.
معاویه پس از اظهار این مطالب درهم و مبهم گفت: شما مرخص شده و مراجعت نمائید البته آنچه تصمیم گرفتم باطلاع شما خواهیم رسانید.
معاویه پس از این جریان نامه به پسرش یزید نوشته، مژده داد که کارهای مقدماتی انجام گرفته، و به مطلوب نزدیک شده، و اینست عبدالله بن سلام طلاق ارینب را داده است.
پس از چند روز ابوهریره و ابوالدرداء بسوی معاویه برگشتند.
معاویه اظهار داشت: طوریکه مسبوق شدید، رضایت و موافقت دخترم بایستنی است، و شما فعلاً جریان امر را باو تذکر داده، و برای تحصیل رضایت و اجازه او وارد مذاکره شوید.
ابوهریره و ابوالدرداء نزد دختر معاویه آمده، و پس از اینکه فصلی از مراتب و مقامات و فضائل اخلاقی و شخصیت عبدالله بن سلام ذکر نمودند، گفتند: عبدالله بن سلام بخاطر پیشنهاد شما ارینب را طلاق داده و فعلاً موافقت و اجازه پدر شما نیز فقط متوقف برضایت شما است.
دختر معاویه پس از ذکر مقدمات و سخنهای چند، اظهار کرد: اگر چه تحقق امور وابسته بتقدیرات الهی است؛ ولی در کارهای مهم و بزرگ میباید تا ممکن است دقت و فکر نموده، و روی صبر و تأمل قدم برداشت، تا موجبات پشیمانی و تأثر فراهم نیاید، مخصوصاً در این موضوع که سرنوشت آدمی را در زندگانیش معین کند، و من بخدای متعال توکل کرده، و از او استمداد می نمایم که آنچه صلاح و خیر من است وسائل آن را پیش آورد، و البته نتیجه را بعرض شما خواهم رسانید ابوهریره و ابوالدرداء از مجلس برخاسته، و دعا کردند که، خداوند خیر شما را بخواهد و شما را توفیق و تأیید فرماید.
سپس نزد عبدالله بن سلام آمده، و جریان امر را نقل نمودند.
عبدالله بن سلام این بیت را خواند:
فان یک صدر هذا الیوم ولی – فانّ غداً لناظره قریب
اگر چه جریان امروز بر ضرر ما تمام می شود، ولی فردا هم نزدیک است، و باید منتظر فردا باشیم تا فردا چه پیش آمد کند.
در این موقع مردم از جریان امر عبدالله سلام آگاهی یافته، با همدیگر میگفتند: بطور مسلم معاویه عبدالله بن سلام را فریب داده است و این خبر بگوش همه رسیده، و حتی در شهرهای دیگر نیز منتشر شده و هر کسیکه در هر جایی، از این قضیه آگاهی می یافت: از معاویه بد گویی کرده، و از خدعه و حیله او سخن میگفت: و همه یکزبان میگفتند: معاویه با حیله گری خود مقدماتی را جور کرده است که عبدالله بن سلام زن خود را طلاق داده است، و منظور معاویه اینستکه: زن او را برای پسر خودش یزید تزویج کند، چه امیر خوبی است که پروردگار جهان او را برای حفظ رعیت بیچاره برانگیخته است!
عبدالله بن سلام برای اینکه تکلیفش یکسره و روشن بوده، و از حالش تشویش و اضطراب و نگرانی بیرون آید، از ابوهریره و ابوالدرداء تقاضا کرد تا برای گرفتن آخرین جواب پیش دختر معاویه بروند.
اینستکه ابوهریره و ابوالدرداء باز پیش دختر آمده، و گفتند: امیدواریم که در اینمدت تحقیقات کاملی بعمل آمده، و آنچه صلاح و خیر بوده است. خداوند روشن و معلوم ساخته است.
دختر معاویه اظهار کرد: پروردگار جهان را سپاسگذارم که مرا در این امر روشن، و صلاح و تکلیف مرا معین فرمود، من هر چه فکر و تأمل کردم، رضایت و موافقت خود مرا نتوانستم دریابم، و چون با دیگران استشاره نمودم: نظر آنانرا نیز مختلف و ضدّ و نقیض دریافتم، این خود یگانه علت ناراحتی و عدم رضایت خاطرم بود.
عبدالله بن سلام چون پاسخ نامساعد دختر را استماع کرد: دانست که فریب خورده؛ و بی نهایت مضطرب و پریشان شده، و مهموم و مغموم گشت!
سپس بخود آمده و گفت: خدایم را حمد می کنم، و در مقابل نعمت های او ستایش مینمایم، البته چیزی را که پروردگار جهان بخواهد: قابل تغییر و تبدیل نیست. کسی نتواند قضا و تقدیر او را ردّ و عوض کند، انسان هر چه روی فکر و عقل و تدبیر رفتار نماید: باز نخواهد توانست از محیط حکمرانی خداوند خارج شده، و کوچکترین ضرری را که مقدر است از خود دفع کند، فرح و سرور، آسایش و ناراحتی، نعمت و نقمت اینجهان پایدار نیست، آدمی باید در مقابل تقدیرات غیبی تسلیم و خضوع کرده، و صبور و ثابت قدم و محکم باشد.
این مذاکرات بطول انجامیده بود، و ایام عدّه (در حدود سه ماه) ارینب سپری شده، و مانعی برای خطبه او باقی نمانده بود.
معاویه ابوالدرداء را مأموریت داد که: بسوی عراق رهسپار شده، و ارینب را برای پسرش یزید خواستگاری نماید.
ابوالدرداء حرکت کرده، و بعراق رسید، و در آن حسین بن علی علیه السلام در عراق ساکن بوده، و از جهت علم و معرفت و بخشش وجود و حال و مقام بر همه برتری داشته، و بزرگ و سیّد اهل عراق بود.
ابوالدرداء پیش خود فکر کرد که: سزاوار نیست پیش از تشرف بمحضر آن حضرت، بسوی مأموریت خود برود، حسین بن علی علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و سیّد جوانان اهل بهشت بوده، و بر همه مسلمین فرض و لازم است که: او را تجلیل و تکریم نموده، و حقوق او را رعایت کنند.
ابوالدرداء بقصد زیارت آنحضرت، و برای ادای این حق واجب و دیدن جمال مبارک او، و بعنوان عرض ارادت و محبت خالصانه: بسوی خانه پسر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم حرکت نمود.
حسین بن علی علیه السلام چون ابوالدرداء را دید، از جای خود بر خاسته و با او مصافحه کرد، و از او تجلیل و احترام و تعظیم نموده و فرمود: مرحبا مرحبا بتو ای صاحب و رفیق پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم و همنشین او که اشتیاق مرا برسول خدا تجدید نمودی، و احزان و غصه های مرا بیاد آوردی!
سپس فرمود: از آن روزی که رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از دنیا رحلت فرموده است، کسیرا از یاران و اصحاب آن حضرت نمیبینم مگر اینکه بی نهایت متأثر و محزون شده و از شدت علاقه و اشتیاق و محبتی که بآن حضرت دارم، بی اختیار اشک از چشمهایم جاری می شود و جگرم می سوزد.
در این هنگام بخاطر یاد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم اشک از چشمهای ابوالدرداء نیز جاری شده، و گفت: خداوند لبانه را بیامرزد که بوسیله او با همدیگر آشنائی و ارتباط پیدا کردیم.
حضرت حسین بن علی علیه السلام فرمود: قسم بخداوند که من بتو علاقمندم، و اشتیاق داشتم تو را ملاقات بنمایم.
ابوالدرداء گفت: معاویه مرا بخاطر خواستگاری ارینب دختر اسحاق به پسرش یزید باینجا فرستاده است، و من هر چه فکر کردم دیدم زیارت و تشرف و عرض اخلاص و سلام و تجدید عهد با حضرت شما، از هر امری مقدم تر و واجبتر است.
حضرت حسین (ع) از یاد آوری و اظهار محبت ایشان تشکر نموده، و سپس فرمود: من هم در نظر داشتم پس از سپری شدن ایام عده ارینب کسی را که اهلیت دارد، بعنوان خواستگاری به پیش او بفرستم و الان که شما چنین دارید: از جانب من نیز خواستگاری نمائید.
البته شما برای ابلاغ نظر من از همه لایقتر و سزاوارتر هستید شما در مجلس ارینب از جانب من نیز خطبه نمائید و در نتیجه هر طوری که خدا و او بخواهند انجام پذیرفت، و در نظر داشته باشید که: آنچه یزیدبن معاویه بعنوان مهریه حاضر است بدهد، از جانب من نیز مانعی نیست و حاضرم.
ابوالدرداء گفت: در انجام این خدمت مفتخرم.
ابوالدرداء بسوی خانه ارینب حرکت کرد، و داخل اطاق شده و نشست، و پس از بیان مطالب و مقدماتی چند، راجع بتقدیرات خداوند جهان و صبر و تسلیم در مقابل حوادث و تسلی دادن بارینب از جهت فراق عبدالله بن سلام، اظهار داشت: من از جانب دو نفر برای خطبه و خواستگاری تو باینجا آمده ام، اول امیر این امت و پسر ملک و ولی عهد و خلیفه او یزیدبن معاویه، دوم پسر دختر رسول الله (ص) و پسر نخستین کسیکه قبول اسلام نمود و سید و آقای جوانان اهل بهشت حضرت حسین بن علی (ع)، و البته شما خودتان هر دو تای آنها را از جهت سن و فضیلت و مرتبت و سائر خصوصیات می شناسید، پس هر یکی از آنها را که میخواهید انتخاب و تعیین نمائید.
ارینب پس از سکوت طولانی گفت: ای ابوالدرداء اگر چنین پیشنهادی برای من در غیاب شما میکردند، من آرزومند میشدم که از شما مشورت و صلاح بینی کنم، و بهر وسیله ای بود خدمت شما مشرف شده و با شما استشاره می نمودم، حالا که شما خودتان حاضر و آگاه هستید عقیده و نظر خودتان را در این موضوع بیان فرمائید؟ من پس از خدا بشما ایمان و اطمینان دارم، و از شما تقاضا می کنم که: با کمال بیطرفی و با نهایت خلوص باطن و نیت، آنچه را که صلاح و خیر من است بیان فرمائید.
ابوالدرداء: اظهار نظر و بیان عقیده کردن از من غلط است، زیرا که من رسولی بیش نیستم، و شما خودتان مختارید.
ارینب: خداوند شما را موفق بدارد، من هم دختر برادر شما هستم، و فعلاً با شما استشاره کرده: و توقع دارم تنها حقیقت و خداوند را در نظر گرفته و آنچه حق و صحیح است برای من روشن و بیان فرمائید و البته در بیان حق کوچکترین وحشت و خوف و ملاحظات دیگریرا بخود راه نخواهید داد.
ابوالدرداء: دختر من، پسر پیغمبر نزد من محبوبتر و بهتر است، من خود با این چشمم دیدم که رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم لبهای خود را بلبهای نازنین حضرت حسین بن علی (ع) گذاشته میبوسید، تو هم لبهای خود را بگذار به محلی که لب های رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بآنجا گذاشته شده است.
ارینب: قبول کردم و آنحضرت را اختیار نمودم.
حضرت حسین بن علی (ع) ارینب را بعقد نکاح آورده، و مهریه بسیار زیادی برای او تعیین نمود.
این قضیه در میان مردم منتشر شده، و حتی بگوش معاویه هم رسید.
معاویه از شنیدن این خبر بینهایت غضبناک و متأثر شده، و نسبت بابوالدرداء هم بسیار بدبین و عصبانی گشت.
معاویه میگفت: من باید خودم را ملامت کنم که چنین کسی را برای انجام دادن امر مهمی انتخاب نمودم، و کوتاهی و جهالت از ناحیه من سر زده است، و باید نتیجه فکر خام خود را مشاهده کنم.
عبدالله بن سلام هنگامیکه از خانه خود خارج میشد، کیسه هائیرا که پر از جواهر و درّهای قیمتی و نایاب بود، مهر کرده و بعنوان امانت بزن خود ارینب سپرده بود، و چون در شام تحت فشار و سختی قرار گرفته، و مخصوصاً از جانب معاویه (بخاطر بدگویی) و نسبت مکر و خدیعه او بمعاویه) محدود و در مورد غضب و ظلم و شکنجه قرار میگرفت صبر و توانش تمام شده، و بناچاری بسوی عراق مراجعت نمود.
عبدالله بن سلام دارائی خود را که همراه خود برداشته بود: در اینمدت خرج کرده، و از اینجهت نیز در مضیقه و فشار واقع شده و می خواست از آن جواهر و درّهای امانتی که نزد ارینب بوده: استفاده نماید.
و با اینحال احتمال قوی میداد که: ارینب بخاطر سوء رفتار و عمل زشت او که بدون جهت و با آن سوابق حسنه خدمت گذاری های ارینب طلاق او را گفته بود از ردّ کردن آن امانت خودداری کرده و هیچگونه اعترافی بآن مال ننماید.
ولی خواه و ناخواه بسوی عراق حرکت کرده و خدمت حضرت امام حسین (ع) تشرف حاصل نموده: و پس از عرض سلام و اظهار اخلاص و محبت، و پس از ذکر جریان اجمالی خود، گفت: هنگام سفر امانتی را که پیش من بسیار با اهمیت و پر قیمت و پر ارزش است بارینب سپرده بودم و چون امروز مورد نیاز و احتیاج من است تقاضا میکنم که شما درخواست بفرمائید تا آنرا مسترّد بدارد، و قسم بخدا که من از ارینب خجل هستم، زیرا من از او کوچکترین عمل خلاف و ناهنجاری ندیده ام، و از او راضی هستم، ولی پیش آمدهای مخالف مرا مقصر و شرمنده ساخت.
حضرت امام حسین (ع) ساکت و آرام نشسته و جوابی نگفت سپس از جای خود حرکت نموده و باندرون خانه آمده و به ارینب فرمود: اینک عبدالله بن سلام از سفر شام مراجعت نموده و مذاکره از حسن رفتار و اخلاق و درستی و امانت داری تو بود، و از شما بینهایت تعریف و توصیف کرده، و اظهار خجلت و اسف و شرمندگی می نماید، و ضمناً میگوید: امانتی پیش او دارم که اگر مسترّد بدارد موجب تشکر و شادی خواهد بود.
حضرت امام حسین (ع) پس از بیانات فوق، فرمود، عبدالله بن سلام حرف نامربوطی نمیزند، و آنچه میگوید صحیح و درست و حق است، شما نیز مناسب است امانت او را ردّ کنید.
ارینب گفت: راست میگوید: امانتی بمن سپرده و با مهر خود مهر کرده است، همینطور پیش من محفوظ است.
حضرت حسین بن علی (ع) از اعتراف و امانت داری ارینب بی نهایت خوشحال و اظهار رضایت و تشکر نموده، و فرمود: خوب است که عبدالله بن سلام را اطلاع بدهم، و حضوراً امانت او را بدست خود او برسانید.
سپس آنحضرت پیش عبدالله بن سلام آمده و فرمود: بطوریکه معلوم میشود عین امانت شما بهمان حالیکه بود باقی است، و ارینب باین قسمت اعتراف مینماید، و صلاح و خیر شما در اینستکه خودتان وارد اطاق او شده، و بیواسطه از دست او امانتی را که باو سپرده بودید پس بگیرید.
عبدالله بن سلام: آیا اجازه میفرمائید که آن امانترا بهر وسیله باشد بمن رسانیده، و احتیاجی بحضور من نباشد؟
حضرت امام حسن (ع) فرمود: نه، باید خودت حاضر شده، و بدست خود امانترا پس گرفته، و ذمّه ارینب را تبرئه کنی!
عبدالله بن سلام وارد اطاق ارینب شده، و حضرت حسین (ع) فرمود: این عبدالله بن سلام است که حاضر شده است، تا امانت او را بخود او ردّ نمائید.
ارینب – کیسه های امانتی را حاضر کرده، و در مقابل او گذاشت.
عبدالله بن سلام بینهایت خوشحال شده، و اظهار تشکر نمود.
حضرت امام حسین (ع) در اینساعت از اطاق بیرون رفت.
عبدالله بن سلام مهر یکی از کیسه ها را برداشته، و مشتی از درها را بارینب داده، و اظهار کرد: این مقدار قلیل را از من بپذیر.
در این هنگام اشک از چشمهای آنها جاری شده، و صدایشان بگریه بلند گشت، و بزبان حال بر گذشته تأسف و تحسّر میخوردند.
حضرت امام حسین (ع) وارد اطاق شده، گفت: خدایا شاهد باش که من ارینب را سه طلاقه کردم، خدایا تو عالم هستی که: نظر من از تزویج ارینب جمال و مال او نبود، تنها مقصد من این بود که او را برای شوهرش حفظ و نگهداری کرده، و از اینراه ثواب و اجری ببرم، خداوندا جزای خیری بمن عطا کن.
حضرت امام حسین (ع) ارینب را طلاق داده و آنچه برای او مهریه تعیین فرموده بود: همه را باو داد.
عبدالله بن سلام، ارینبرا بعقد خود در آورده، و با کمال خوشی و محبت و صفا با همدیگر زندگانی نمودند.(الامامه والسیاسه)(۲۵)
نتیجه

کار پاکان را قیاس از خود مگیر – گر چه باشد در نوشتن شیر،شیر
اولیای خدا و بزرگان بهر عملی که اقدام مینمایند: جنبه الهی و معنوی داشته، و آن عمل را با نظر صاف و قصد روحانی و غرض خالص انجام میدهند، ولی اشخاص مادی و دنیاپرست (کسانیکه دلهای کدر و تیره و محجوب و مغشوش دارند) پیوسته بخاطر نفع شخصی و بملاحظه استفاده های خصوصی و جنبه های صوری قدم برداشته و عملی را انجام می دهند.
شما اگر عمل خالص و کار نیکو را دوست میدارید: در مرتبه اول میباید کدورت قلب و ظلمت باطن و حجابهای روحانی را پاک و تصفیه نموده، و سپس برای اعمال خالص و کارهای پسندیده و صالح اقدام نمائید.
مردم باید از کسی پیروی نمایند که: از جهت سیرت و سریرت و باطن مورد اعتماد و اطمینان بوده، و اثری از آلودگی و اخلاق رذیله و صفات خبیثه و نیات سوء در او دیده نشود.
شخص خلیفه ( مقام ریاست عمومی) میباید کوچکترین حبّ جاه و حبّ مال بقلب خود راه نداده و شهوت پرست نباشد، و اگر نه: حقوق ملت ضایع و اصلاحات مملکت متوقف و شخصیتهای بزرگ عقل و دانش دستگیر و بر کنار خواهند بود.
بعقیده ما اصلاحات مملکت از اینجا بایستی شروع شود: سران مملکت لازم است پاک و صالح و با تقوی بوده، و از حب جاه و مال و از شهوات نفسانی دور باشند، تا بتوانند بفکر اصلاح امور و تأمین احتیاجات ملت و مملکت بر آمده و اشخاص مفسده جو و ناصالح را از کار بر کنار کنند.


۲۴) در جلد چهارم تاریخ طبری مطبوعه مصر سنه ۱۳۵۸ صفحه ۲۰۸ مینویسد: حسن بصری میگفت – چهار عمل را معاویه مرتکب شد که هر یکی از آنها برای هلاکت وی کافی بود.
۱ – مردم سفیه و بیخرد را بر ملت مسلمان حاکم و امیر قرار داد با اینکه اشخاص بزرگ و برجسته و محترم در میان صحابه بودند.
۲ – پسر خود یزید را که پیوسته شرب خمر کرده و لباس حریر پوشیده و دف و طنبور میزد خلیفه مسلمین کرد.
۳ – زیاد را برای خود برادر خواند در صورتیکه پدر معاویه با مادر زیاد زنا کرده بود و رسول اکرم فرموده است بواسطه زناء نسب درست نمیشود.
۴ – کشتن او حجر بن عدی و اصحاب حجر را که از پرهیزکاران مسلمین بود، وای باد او را از این عمل.
۲۵) ما این قضیه را از کتاب (الامامه و السیاسه لابن قتیبه المتوفی فی سنه ۲۷۰) نقل کردیم، و در کتابهای دیگر (مانند ناسخ التواریخ جلد امام حسن و عاشر بحارالانوار و غیر آنها) این قضیه را محتلف نقل کرده اند. و در نتیجه معلوم میشود که اصل قضیه مسلم و معلوم است، و آیا آن زن ارینب یا هند دختر سهیل بوده، و آن مرد عبدالله بن سلام یا ابن عامر بوده، و آن دو نفر ابوهریره و ابوالدرداء یا کس دیگر بودند، و آیا طرف حضرت امام حسین (ع) یا امام حسن(ع) بود: مورد اختلاف است و اینجا مقتضی تحقیق و مقام تفضیل نیست.

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی