تصاوير منتخب

۰

ماجرای ازدواج موقت پسر جوان با زن 45 ساله

مجموعه: داستان و حکایت

ماجرای ازدواج موقت پسر جوان با زن 45 ساله

مرد ۵۵ ساله که برای حل مشکل خود به دایره مشاوره و مددکاری کلانتری مشهد مراجعه کرده بود، گفت: ۳ دختر داشتم که ۲ تن از آن ها ازدواج کردند و زندگی خوبی دارند در این میان تنها پسرم را که ۲۳ سال دارد نزد خودم نگه داشتم تا در مغازه قصابی به من کمک کند.

مرد ۵۵ ساله که برای حل مشکل خود به دایره مشاوره و مددکاری کلانتری مشهد مراجعه کرده بود، گفت: ۳ دختر داشتم که ۲ تن از آن ها ازدواج کردند و زندگی خوبی دارند در این میان تنها پسرم را که ۲۳۳ سال دارد نزد خودم نگه داشتم تا در مغازه  قصابی به من کمک کند.

او پس از آن که دیپلمش را گرفت نتوانست ادامه تحصیل بدهد و بنا به دلایلی نیز از خدمت سربازی معاف شد. همواره اطرافیان و دوستانم از من می خواستند که او را داماد کنم، اما هر بار که موضوع ازدواج را پیش می کشیدم پسرم سکوت می کرد و  من سکوت او را به پای حجب و حیایش می گذاشتم چرا که حتی یک بار ندیده بودم به دخترانی که برای خرید می آیند نگاه کند، به همین خاطر تصورم بر این بود که او هنوز قصد ازدواج ندارد.

از سوی دیگر و با اصرارهای همسرم در پی شناسایی دختر محجبه و مناسبی بودم تا او را به پسرم معرفی کنم. در همین روزها بود که یکی از دوستان قدیمی ام به همراه دختری زیبا و محجبه وارد مغازه ام شد. از دیدن او خیلی خوشحال شده بودم چرا که انسانی شریف و بامعرفت بود. وقتی دخترش را به من معرفی کرد دیگر تأمل را جایز ندانستم و به نوعی دخترش را برای پسرم خواستگاری کردم. او که متوجه منظورم شده بود اجازه خواست تا رفت و آمد بیشتری پس از سال ها دوری با هم داشته باشیم.

هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که دوستم با چهره برافروخته و ناراحت وارد مغازه ام شد و پس از سرزنش های مکرر که هیچ وقت انتظارش را نداشتم گفت: مگر من چه بدی در حق تو کرده بودم که این گونه قصد داشتی با آبروی من بازی کنی؟ وقتی تعجب مرا دید ادامه داد: یعنی تو نمی دانستی که پسرت از یک سال قبل با زنی ۴۵ ساله ازدواج کرده است و با او زندگی می کند... با شنیدن این حرف ها حیرت زده فقط به او نگاه می کردم و چیزی از سخنانش نمی فهمیدم. در همین حال دوست قدیمی ام آدرس و شماره تلفن آن زن را روی میز کارم گذاشت و با دلخوری از مغازه بیرون رفت.

لحظاتی بعد و در حالی که حال خودم را نمی فهمیدم به همان آدرس رفتم. همه چیز حقیقت داشت و پسرم با زنی ازدواج کرده بود که دخترهایش دانشجو بودند. او وقتی فهمید من پدر همسرش هستم با تمسخر گفت: تا به حال چند بار پسرت را با لگد از خانه بیرون انداختم، اما نمی دانم از جان من چه می خواهد که برایم ایجاد مزاحمت می کند تا مدت عقد موقت را  تمدید کنم... حالا نمی دانم با این مشکل چگونه کنار بیایم در حالی که فرزندم رودرروی من ایستاده است و اصراردارد که باید با همان زن زندگی کند...

روزنامه خراسان

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی