تصاوير منتخب

۰

میشه حلال و زلال زندگی کرد

مجموعه: داستان و حکایت

میشه حلال و زلال زندگی کرد


توی دانشگاه یه دوست داشتیم که بچه ی خیلی شاد و باهوشی بود . بعد از گذشت چند هفته از دانشگاه ، با هم رفیق شدیم . یه روز بهم گفت علی به پا آن دختر را.

من خیلی جا خوردم !

گفتم پسر حیفه تو که بچه ی درس خون و باهوشی هستی و ... اونم شروع کرد به این که بابا ما هم آدمیم و نیاز داریم و اگر نیاز نداشتیم ؛ قوه و شهوت و میل جنسی نداشتیم . دینی که نیازهای طبیعی من رو در تمام شرایط سنی ، برآورده نکنه و برای اون راهکاری نداشته باشه اصلا افسانه و دروغه . و بهم نگو که چرا نمی رم ازدواج کنم خودت شرایط جامعه رو می دونی و ... خلاصه فهمیدم که اون از چه لحاظی داره میگه، گفتم خب اگر راه ازدواج دائم فراهم نیست اسلام راهی برای افرادی که در شرایط من و تو هستند داره و این راه ، ازدواج غیر دائم هست . خندید و گفت برو بابا ازدواج غیر دائم دیگه چه جورشه؟! گفتم خب ازدواج با مدت معیّن رو ازدواج غیر دائم می گن که به صورت مرسوم صیغه یا متعه نامیده میشه .

بعد شرایط لازم طرفین و احکام جاری رو براش گفتم و متن صیغه  رو براش نوشتم . و ازش قول گرفتم که اگر کسی رو برای ارضای جنسی انتخاب کرد حتما صیغه بخونه و اونم با کراهت قبول کرد . دو هفته ای گذشت یه روز دم ظهر بود که تلفنمون زنگ زد . بابک بود : علی زود بیا خونه ی ما ۲ تا خانوم که صیغه میشن جور شده ... زود خودتو برسون در ضمن اون کاغذی که بهم داده بودی رو گم کردم اون رو هم بیار .

منم زود لباسام رو پوشیدم و از روی رساله صیغه عقد موقت رو نوشتم و یه نگاهی هم به احکام و شرایط لازم کردم(اما حس می کردم که داره شوخی می کنه) ... رسیدم خونه شون . دیدم بله دو تا خانوم محجبه توی اتاق نشتن و بابک هم توی آشپزخونه هس . بابک گفت : علی دو تا خانوم هستن و ما هم دو تا اتاق داریم اگر دوست داری می تونی تو هم بایکیشون ازدواج کنی . منم که خداخواسته گفتم باشه . با توکل به خدا رفتم و اول شرایط خانوم ها رو ازشون جویا شدم . بعد ازشون تک تک خواسته گاری کردیم و با مهریه ی ۱۰ هزار تومن و یک بار تلاوت و معنی خوانی سوره ی الرحمن با هم عقد کردیم .

فرداش ازش پرسیدم که چطور با این خانوم ها آشنا شدی ؟ باباک گفت : رفته بودم بیرون که یکی کسی رو جور کنم ... پیدا نکردم داشتم از کنار امام زاده رد می شدم گفتم برم به خادم امامزاده بگم شاید کسی رو سراغ داشته باشه . با دلهره ی نحوه ی برخورد خادم رفتم و سلامی کردم و گفتم حاجی من یه جوون دانشجو هستم که از شهر دیگه اومدم می خواستم ببینم اگه فرد مناسبی برای ازدواج موقت سراغ داری بهم معرفی کنی و ... و شماره ازم گرفت گفت اگر فراهم شد بهت زنگ می زنم ... منم اومدم خونه و چند روز بعد بهم زنگ زد و گفت که یه نفر هست که شرایط رو داره و مهریه رو هم ده هزار تومن به علاوه تلاوت و معنی خوانی سوره ی الرحمن رو درخواست کرده . منم ازش پرسیدم حاجی یک نفر دیگه هم سراغ داری و اون هم گفت الان نمی تونم جواب قطعی بهت بدم و فردا بهت جواب میدم . منم گفتم پس همون بمونه فردا . خلاصه یکی دیگه جور شد و زنگ زدیم بهت و آن شد که شد !

بابک که اعتقاد درست و حسابی ای به دین و خدا نداشت بعد از چند وقت که دیدم داره توی نمازخونه ی دانشگاه نماز می خونه تعجب کردم . بهم گفت : علی حیفه که از دین خدا اینقدر بی خبریم ... من قبل از اون ازدواج موقت که داشتیم چندین بار خلاف شرع کرده بودم ... بعد از این که فهمیدم خدا به فکر انسان ها در تمام شرایط بوده و حکیمانه دینش رو بر پیامبرش نازل کرده ، توبه کردم که دیگه اون کار رو تکرار نکنم و اولین کسی رو که برای ازدواج مناسب ببینم ؛ ازدواج دائم می کنم . در ضمن خیلی چیزها هست که باید درباره ی دینم بدونم که نمی دونم ؛ امیدوارم در دونستنشون بهم کمک کنی . منم گفتم با کمال میل در خدمتیم ...

علی از تهران

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی