جدایی من از پیمان داستانی ویژه دختران جوان
نزدیک عید بود و مادرم مشتاقانه در تدارک و تغییر برخی از وسایل و
تمیز کردن منزل بود . مادرم تصمیم گرفته بود که تقریبا بیشتر وسایل منزل را
تغییر دهد و به جای وسایلی که چندان هم قدیمی نبود یکسری مبلمان جدید و...
را جایگزین کند. آخرین سری وسایلمان را که آوردند مادرم آنها را تحویل
گرفت و دستمزد کارگران و راننده وانت را پرداخت کرد.فردای آن روز مادرم
متوجه اشکال در یکی از میزها شد و این بار راننده که «پیمان» نام داشت و
پسری خوشقیافه و بسیار مودب بود برای بردن میز به تنهایی آمد و آن را با
خود برد و قرار شد بعد از تعویض روز بعد آن را بیاورد. مادرم جزو آن دسته
از خانمهای تنوعطلب بود که نه تنها در تغییر وسایل منزل خیلی دست و
دلباز بود بلکه در صرف وقت برای دوستانش هم تا مرز فداکاری پیش میرفت و
اغلب مرا تنها میگذاشت و به بهانههای مختلف وقتش را با دوستانش در بیرون
از منزل میگذراند.
بیشتر اوقات پدرم هم مشغول کار بود و شب خسته به منزل میآمد و حوصله هیچ کس را نداشت. خواهر بزرگترم ازدواج
کرده و سر زندگیاش رفته بود.تا جایی که به یاد دارم این تنهاییها و
بیتوجهیها از سوی خانواده نسبت به من موجب شده بود فردی منزوی و گوشهگیر
بار بیایم. در مدرسه جزو شاگردان ضعیف به حساب میآمدم، به همین دلیل تا
مقطع دبیرستان را با هزار زحمت و مرارت و با کمک معلم خصوصی و همچنین تکرار
پایه گذراندم. وقتی روز تحویل میز فرا رسید مادرم طبق معمول در منزل نبود و
راننده که شماره ما را داشت تماس گرفت و گفت، در راه است. نمیدانستم چه
کنم؟ به همین دلیل از خانم همسایه خواهش کردم وقتی راننده رسید موقع تحویل
میز، لحظهای به منزل ما بیاید تا من تنها نباشم. او هم قبول کرد و آمد.
یک هفته
گذشته بود که روزی تلفن منزلمان زنگ خورد، وقتی گوشی را برداشتم
صدای همان راننده جوان «پیمان» را شناختم پس از عذرخواهی، به بهانه
اینکه فاکتور رسید را جا گذاشته است، گفت، تصمیم دارد برای گرفتن آن به
منزل ما بیاید. خلاصه بعد از آن روز چند بار دیگر به بهانههای مختلف تماس
گرفت و من هم که تنها بودم اغلب به پرسشهایش پاسخ میدادم.
به
تدریج تلفنهای گاه و بیگاه «پیمان» برای من که اغلب اوقات تنها بودم
تبدیل به سرگرمی شد. او هم هر بار که زنگ میزد از مسائل مختلف صحبت میکرد
و به نظر فرد آگاهی میرسید.
او
در صحبتهایش میگفت فوقدیپلم دارد ولی به دلیل بیکاری مجبور شده است که
با اتومبیلش کار کند تا بتواند خرجش را درآورد و تصمیم دارد که در آینده به
دانشگاه برود و درسش را ادامه دهد.
تماسهای تلفنی
ما تبدیل به دیدارهای حضوری در مکانهای عمومی شده بود و حالا
دیگر «پیمان» زندگی یکنواخت و پر از تنهایی مرا پر کرده و احساس وابستگی
شدید به او میکردم.
چند ماهی از آشنایی من و پیمان گذشته بود که روزی به من گفت، مجبور است برای مدتی به سفر برود و شاید نتواند با من تماس بگیرد.
او رفت
و روزهای سخت بیخبری و عذابآور من شروع شد. مدام احساس میکردم چیزی گم
کردهام در خود فرورفته و بسیار غمگین بودم. هرلحظه برایم مثل
سالها میگذشت تا اینکه پیمان پس از 2 هفته از سفر برگشت، آنچنان ذوقزده
شده بودم که قابل تصور نبود در این مدت متوجه شدم آنقدر دوستش دارم که
حاضرم جانم را فدایش کنم و زندگیام را به پایش بریزم.
یادم
هست در آن زمان امتحانات سال آخر تمام شده بود و من مشغول آموزش زبان بودم
که روزی پیمان به آموزشگاه آمد و گفت: «من مجبورم دوباره به سفر بروم با
این تفاوت که این بار سفرم طولانیتر از دفعه قبل است.» من که احساس
میکردم دیگر تحمل دوری از او را ندارم به گریه افتادم و گفتم: «خواهش
میکنم نرو! دوری تو برای من غیرقابل تحمله!» و او گفت: «واقعا اینقدر من
را دوست داری؟» گفتم: «بله، به اندازهای که شاید نتوانی تصور کنی...!» و
او گفت: «پس ثابت کن.» گفتم: «چطور باید ثابت کنم؟» پیمان شانههایش را
بالا انداخت و گفت: «خیلی راحت! اگر واقعا راست میگویی تو هم با من بیا.»
من که اصلا انتظار شنیدن چنین پیشنهادی را از جانب او نداشتم، گفتم: « مگر
دیوانه شدی؟ من با تو کجا بیایم؟» خندید و گفت:«دیدی اونقدرها هم که
میگفتی دوستم نداری؟!» آن روز من با ناراحتی به منزل رفتم ولی لحظهای
چهره پیمان از نظرم دور نمیشد. فکر اینکه او دوباره به سفر برود به شدت
آزارم میداد و بسیار بهانهجو و حساس شده بودم.
مادرم
هم طبق معمول همیشه به فکر خودش، برنامهها و دورههایش با دوستانش بود.
فردای آن روز سر موضوع بیاهمیتی با مادرم حرفم شد. وقتی او از منزل بیرون
رفت من هم که شب گذشته تصمیم خود را گرفته بودم چمدانم را برداشتم و با
پیمان تماس گرفتم و به او گفتم:« من هم با تو به سفر میآیم.» پیمان هم
بلافاصله به دنبالم آمد و به اتفاق به نزد فردی که آشنای او بود و قبلا با
او هماهنگ کرده بود رفتیم و به توصیه او به عقد یکدیگر درآمدیم و عازم سفر
شدیم. آنقدر شیفته و شیدای پیمان بودم که لحظهای به خانواده و اتفاقهای
پشت سرم فکر نکردم. پس از گذشت و گذار در چند شهر و ملاقات با افرادی که
پیمان آنها را دوستانش معرفی میکرد، او مرا به خانه کوچکی در اطراف قزوین
برد. من که بودن در کنار او برایم از همه چیز مهمتر بود، فرقی نمیکرد که
در قصر باشم یا یک اتاق با اسباب، اثاثیه مختصر و محقر.
چند
ماه گذشت و من در خانه میماندم و او به سرکار میرفت، سعی میکردم همانند
یک کدبانو غذای مختصری تهیه کنم و منتظر همسرم بمانم. تا روزی رسید که
دلدرد شدیدی داشتم، پیمان به اصرار خواست تا برای تسکین درد به قول او
دودی بگیرم! آن هم با وسیلهای که هرگز ندیده بودم و هیچ آشنایی و اطلاعی
از تاثیر آن نداشتم. بعد از آن روز چند بار این عمل تکرار شد و به تدریج
متوجه شدم که نیازم به آن ماده هر روز بیشتر و شدیدتر میشود. بله، من
معتاد شده بودم...!
گاهی از شدت
بیقراری نمیدانستم باید چه کنم؟ بعد از استفاده از آن ماده مخدر دچار
رخوت و سستی میشدم و اغلب در خواب بودم و مدام پدرومادرم را در خواب
میدیدم. دلم برای آنها تنگ شده بود ولی از اینکه آنها مرا در آن شرایط
ببینند شرم داشتم. با همه دلتنگیها تصمیم گرفتم که هرگز سراغی از آنها
نگیرم حتی اگر به قیمت جانم تمام شود.
حالا
دیگر پیمان بسیار بداخلاق و بهانهجو شده بود. بیشتر مرا تنها میگذاشت و
دیر به خانه میآمد اما در آن سوی ماجرا پدر، مادر و خواهرم وقتی از ناپدید
شدن من مطلع میشوند ابتدا باور نمیکنند که من خانه را ترک کرده باشم، به
همین دلیل منتظر بازگشت من میمانند. پس از گذشت چند روزی وقتی خبری از من
به دست نمیآورند بین پدر و مادرم مشاجره سختی در میگیرد و هرکدام دیگری
را متهم میکند که باعث فرار من از خانه بوده است. با توجه به شغل حساس
پدرم و حسن شهرت او، پدرم موضوع را به پلیس اطلاع نداده و خودش از هر طریق
ممکن به تحقیق، کند و کاو و به جستوجو پرداخت. تا اینکه از طریق پیگیری
پرینت تلفن منزل متوجه تماسهای گاه و بیگاه و شمارههای مشکوک میشوند.
پس از تحقیق متوجه میشوند، شماره تلفن متعلق به همان رانندهای است که به
منزلمان رفت و آمد داشته است. پدرم با صاحب کار پیمان تماس میگیرد آنها
میگویند او فقط به عنوان راننده مدتی به صورت موقت در آنجا کار میکرده و مدتهاست که از او بیخبرند.
با مراجعه به آدرسی که در آنجا داشته، متوجه میشوند که ماههاست از آن خانه نقلمکان کرده است.
کار به جایی رسید که دیگر پنهانکاری فایدهای نداشت و پدرم به ناچار پلیس را در جریان قرار میدهد.
وقتی پلیس
وارد ماجرا شد با پیگیری آنها در کمتر از یک هفته ما را یافتند ولی من
حاضر نشدم در آن حال و آن شرایط ناگواری که ناشی از اعتیاد من به مواد مخدر
بود با پدر و مادرم روبهرو شوم.
به پلیس گفتم، من به عقد پیمان درآمدهام و همسرم را دوست دارم و نمیتوانم از او جدا شوم. ولی پدرم دستبردار نبود. طی ملاقاتهایی با پیمان و پیشنهاد پرداخت مبلغ قابل توجهی از او خواست تا مرا طلاق دهد ولی او حاضر نبود و مبلغ بیشتری طلب میکرد. همه این ماجراها نزدیک به یکسال طول کشید تا در نهایت با تلاش پدرم و کمک یک وکیل و رای قاضی دادگاه پدرم توانست طلاق مرا از او بگیرد. تازه ماجرا شروع شده بود پدر و مادرم از اینکه چنین سرنوشتی نصیبم شده بود به شدت احساس عذابوجدان میکردند. ابتدا مرا در یک مرکز ترک اعتیاد معتبر زیر نظر پزشکان متخصص بستری کردند سپس طی جلسات مختلف روانکاوی توانستم تا حدودی بر خود مسلط شوم و اعتماد به نفسم را به دست آورم ولی با وجود گذشت سالها از این حوادث تلخ هنوز به آن فکر میکنم و با وجود خواستگاران متعدد نمیتوانم مجددا ازدواج کنم. هر سال نزدیک عید نوروز یادآوری آن خاطرات موجب عذاب روحی و روانی من میشود. اما تنها این موضوع نیست! خانم مشاور، من در شرایطی قرار گرفتهام که از مادرم متنفر شده ام و مسبب اصلی همه این ماجراها و وقایع را در خودخواهیها و بیتفاوتیهای او نسبت به خود میدانم، مرتبا بین ما بگو مگو است و با کوچکترین مسئله منزلمان تبدیل به میدان جنگ میشود. دیگر خسته شدهام و نمیدانم چه کنم؟
منبعنظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
در روزگار ما اندیشه های باطل مادی و سرمایه داری، با روی آوردن به معنویت و دین، فضایی از دین داری و معنویت ورزی را ایجاد کرده اند تا در پوشش آن، هوس های ناپاک خود را توجیه نموده و آرزوهای ناروای خویش را برآورند، که به این ترتیب، عرصه گسترده ای از نبرد میان حق و باطل را گشوده اند؛ نبردی که صحنه رویارویی ارزش ها و اعتقادات بوده و پیروزی در آن، حفظ کردن یا تغییر دادن باورها و ارزش هاست.
قرآن می فرماید: فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ.شاید یک تفسیر این آیه این باشد که با همان ابزاری که به جنگ شما می آیند باید به جنگ دشمنان اسلام رفت. لذا پاسخ تهدید نرم، مقابله نرم است. پاسخ مبارزه علمی، مبارزه علمی است.
باز در قرآن آمده: وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ .این آیه به این مساله اشاره دارد که ما می بایست از تمامی ظرفیتهای ممکن خود در جنگ نرم بهره جوییم.برای مقابله با جنگ نرم ، باید از قدرت نرم استفاده کرد و راهبرد دشمنان را از صحنه خارج کرد .
راهبردهایی را باید از صحنه خارج کرد که با تحقق آنها دشمن تلاش می کند مشروعیت نظام دین مبتنی بر ولایت فقیه را از بین ببرد .
ما محبین صادق الائمه علیه السلام در راستای جنگ نرم و عمل به فرمایشات رهبر معظم انقلاب و مقابله با تهاجمات فرهنگی که ایمان مسلمین را نشانه رفته است و سعی در تخریب عقاید و افکارمان دارد در فضای مجازی سایت ام فروه سلام الله علیهارا در سرزمین تکریم مقام عالی امام صادق علیه السلام شهرستان رفسنجان (دارالصادقیون) ،راه اندازی نموده ایم.که وظیفه خود را در قبال احیای اندیشه های والای اهل بیت(علیهم السلام) و حفظ ارزش ها و دفاع از مبانی فکری انقلاب واسلام انجام داده و مطالبی سودمند برای کسانی که جویای حقیقت هستند ارائه نماییم. امید است که اگر بزرگواران از ما لغزشی دیدند به دیده اغماض در ننگرند و از سر بزرگواری از راهنمایی خود داری ننمایند فاستبقوالله الخیرات الی الله مرجعکم”
آدرس:استان کرمان ، شهرستان رفسنجان،
حسن آباد صادق الائمه علیه السلام نوق،
شورای مرکزی انجمن محبین صادق الائمه علیه السلام
احمد تقی نژاد
طبقه بندی موضوعی
- مجموعه تازه های نامزدی، عقد و ازدواج (۱۴۸)
- مجموعه رازهای موفقیت در زناشویی (۵۵۸)
- مجموعه: دانستنیهای قبل از ازدواج (۷۸۸)
- مجموعه : روانشناسی زناشویی (۱۱۸)
- مجموعه: مشاوره خانواده (۱۲۴)
- مجموعه سفارشات حجاب (۱۰۸)
- مجموعه دوران سالمندی (۴۶)
- مجموعه تعلیم و تربیت (۱۱۴)
- مجموعه رفتار کودکان و والدین (۱۲۴)
- مجموعه فضایل اخلاقی (۴۷)
- مجموعه رذایل اخلاقی (۶۸)
- مجموعه اعمال مستحبی و عبادات (۳۵)
- مجموعه طب الائمه و مجله سلامت (۱۶۵)
- مجموعه: داستان و حکایت (۲۶۵)
- مجموعه : پرسمان (۷۰)
- مجموعه: مطالب گوناگون (۵۹)
- مجموعه :گزارش محافل مذهبی (۵)
- صفحه مشکلات (۳)
بایگانی
- مرداد ۱۳۹۸ (۲)
- تیر ۱۳۹۸ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۲)
- اسفند ۱۳۹۷ (۱)
- بهمن ۱۳۹۷ (۴)
- دی ۱۳۹۷ (۹)
- آبان ۱۳۹۷ (۱)
- مهر ۱۳۹۷ (۱)
- شهریور ۱۳۹۷ (۴)
- مرداد ۱۳۹۷ (۸)
- تیر ۱۳۹۷ (۱)
- خرداد ۱۳۹۷ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۷ (۴)
- فروردين ۱۳۹۷ (۷)
- اسفند ۱۳۹۶ (۱۱)
- بهمن ۱۳۹۶ (۱۹)
- دی ۱۳۹۶ (۲۴)
- آذر ۱۳۹۶ (۱۴)
- آبان ۱۳۹۶ (۹)
- مهر ۱۳۹۶ (۷)
- شهریور ۱۳۹۶ (۲۲)
- مرداد ۱۳۹۶ (۲۷)
- تیر ۱۳۹۶ (۳۳)
- خرداد ۱۳۹۶ (۵۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۶ (۶۲)
- فروردين ۱۳۹۶ (۵۲)
- اسفند ۱۳۹۵ (۲۶)
- بهمن ۱۳۹۵ (۴۲)
- دی ۱۳۹۵ (۸۶)
- آذر ۱۳۹۵ (۱۴۱)
- آبان ۱۳۹۵ (۱۱۹)
- مهر ۱۳۹۵ (۶۱)
- شهریور ۱۳۹۵ (۱۶۴)
- مرداد ۱۳۹۵ (۲۱۰)
- تیر ۱۳۹۵ (۳۰۵)
- خرداد ۱۳۹۵ (۱۶۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۵۶)
- فروردين ۱۳۹۵ (۹۶)
- اسفند ۱۳۹۴ (۵۲)
- بهمن ۱۳۹۴ (۶۱)
- دی ۱۳۹۴ (۶۱)
- آذر ۱۳۹۴ (۱۵۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۲۶۶)
- مهر ۱۳۹۴ (۲۲۱)
- شهریور ۱۳۹۴ (۲۱۲)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱)
کلمات کلیدی
آخرين مطالب
-
-
روش صحبت کردن صحیح با شوهر
يكشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸ -
آبروی همسرتان را حفظ کنید!
شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸ -
تزئین ماشین عروس به یاد شهدای دفاع مقدس
چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۸ -
خانمها مراقب گوشهگیری و انزوای همسران خود باشند
جمعه ۷ تیر ۱۳۹۸ -
علت تنوع طلبی مردان در چیست؟
يكشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸ -
با همسر دروغگو چه کنیم؟
دوشنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸ -
رمزگشایی از زندگی زوجهای موفق
شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۷ -
مراقب همسرتان باشید !
شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۷ -
رﻭﯼ ﺍﻋﺼﺎب شوهرتون ﺭﺍﻩ ﻧﺮید
جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷
پربحث ترين ها
-
-
شکست حرمتها با ازدواج موقت
نظرات: ۷۸ -
زندگینامه ام فروه سلام الله علیها
نظرات: ۲۸ -
نکات کنکوری روز خواستگاری
نظرات: ۹ -
ویژگی های زن خوب برای ازدواج
نظرات: ۸ -
سوالاتی در مورد ازدواج موقت.
نظرات: ۸ -
ثواب ازدواج موقت
نظرات: ۷ -
اس ام اس های ایام فاطمیه
نظرات: ۶ -
-
چطور به روابط نامشروع نه بگویید؟
نظرات: ۶
محبوب ترين ها
-
۴۶۵۳ -
۱۰۰۴ -
۱۵۴۳ -
۱۴۳۱ -
۱۲۹۰ -
۱۴۷۲ -
۱۱۸۷ -
۱۳۰۹ -
۱۳۹۰ -
۱۵۶۴
پربازديدها
-
۳۴۰۶۳ -
۲۶۲۸۱ -
۱۶۹۸۸ -
۱۲۹۷۶ -
۱۱۸۲۷ -
۱۹۶۰۱ -
۲۰۰۹۴ -
۱۹۸۲۹ -
۱۵۰۷۰ -
۵۷۲۰