تصاوير منتخب

۰

بی بند و باری، زندگی دختر جوان را به باد داد

مجموعه رذایل اخلاقی

بی بند و باری، زندگی دختر جوان را به باد داد

اگر در دوران جوانی با یک لبخند خیابانی عاشق نمی شدم،
 اگر بعد از طلاق به آغوش خانواده ام باز می گشتم 
و دنبال آزادی و بی بند و باری نبودم، امروز درگیر پرونده قتل نمی شدم...

به گزارش پایگاه مذهبی دارالصادقیون به نقل از سرویس حوادث جام نیـوز  زن ۳۰ ساله پس از آن که به سوالات قاضی سیدجواد حسینی (قاضی ویژه قتل عمد مشهد) درباره چگونگی برداشت پول از حساب بانکی مقتول پاسخ داد، به بیان ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: پدرم راننده اتوبوس بود و من کودکی خردسال بودم که از تهران به مشهد مهاجرت کردیم.

 

دیپلمم را که گرفتم نگاه های پسر همسایه زندگی ام را وارد مرحله جدیدی کرد. آن روزها از عاقبت عشق های خیابانی چیزی نمی دانستم به همین خاطر خیلی زود درگیر یک عشق خیابانی شدم و نامه های عاشقانه با جملاتی احساسی و عاطفی مرا به حمید نزدیک تر کرد اگرچه چند ماه بعد با یکدیگر ازدواج کردیم، اما از همان روزهای اول اختلافات خانوادگی بین ما شروع شد حمید معتقد بود چون با او دوست شده ام، احتمال دارد با پسران دیگری هم رابطه برقرار کنم.

 

این گونه بود که دیگر قهر و کتک کاری ها شروع شد و او مخارج زندگی را تامین نمی کرد وقتی به دام اعتیاد گرفتار شد دیگر نتوانستم به زندگی با حمید ادامه بدهم و پس از گذشت ۴ سال از یکدیگر جدا شدیم آن روزها در اوج غرور جوانی قرار داشتم و می خواستم آن گونه که دوست دارم زندگی کنم تا کسی به من امر و نهی نکند. می خواستم مجردی و به همراه دوستانم خانه ای داشته باشم به همین دلیل نزد پدر و مادرم بازنگشتم و به تنهایی به زندگی ام ادامه دادم به خاطر موقعیت مکانی و رفت و آمد با برخی دوستانم به زنی بی بند و بار تبدیل شدم به طوری که دیگر اعتقادات مذهبی را هم ناچیز می شمردم. زندگی ام به همین منوال می گذشت تا این که به عقد موقت جوان مجردی درآمدم.

 

قدیر ۱۰ سال از من کوچک تر بود وقتی خانواده او متوجه ماجرا شدند سر و صدایی به پا شد و آن ها فرزندشان را از ازدواج با من منع کردند البته حق هم با آن ها بود به طوری که ازدواج پنهانی ما بیشتر از چند ماه دوام نیاورد و دیگر از قدیر خبری ندارم پس از آن هم یک روز در خانه پیرزنی که خاله  صدایش می کردند با «م» (متهم به قتل) آشنا شدم پس از این ماجرا پیامک های عاشقانه ای بین من و «م» رد و بدل می شد و ما با یکدیگر در خیابان قرار می گذاشتیم تا این که روز گذشته او تلفنی از من خواست که سر خیابان بیایم وقتی داخل پراید او نشستم دیدم صندلی ها و شیشه های خودرو خونی است.

 

«م» به من گفت با خودرو تصادف کرده ام در حالی که او دوستش را کشته بود! پس از آن هم کارت عابر بانکی را در اختیارم گذاشت تا از فروشگاه هایی که دستگاه کارت خوان دارند برایش پول بگیرم حالا هم فکر می کنم دوستی های خیابانی و بی بند و باری هایی به نام «آزادی» بعد از طلاق سرمنشاء همه بدبختی هایم بود چرا که ...

منبع:http://www.jamnews.ir/detail/News/424674

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی