تصاوير منتخب

۰

کفن دزد

مجموعه: داستان و حکایت

کفن دزد

در بحار الانوار باب الخوف الرجاء مرحوم علامه مجلسی رضوان اللّه تعالی علیه دارد: در بنی اسرائیل مردی بود که کفن دزدی می کرد، همسایه ای داشت که او را میشناخت یک روز مریض شد و ترسید بمیرد و کفن او را بدزدد برای همین خاطر کفن دزد را طلبید و باو گفت: من چطور همسایه ای برای تو بودم؟ کفن دزد گفت: خوب همسایه ای بودی. گفت: از تو یک درخواست دارم؟! گفت: بفرمائید من در خدمت شما هستم هرکاری داری انجام میدهم. مرد همسایه رفت و دو کفن آورد و گفت: هر کدام را دوست داری و بهتر است برای خودت بردار. تا مرا در کفن دیگر بپوشانند و چون مرا دفن کردند قبر مرا نشکاف و مرا برهنه نکن. کفن دزد نپذیرفت و گفت این حرفها چیست من خدمت گذار شما هستم. ولی مرد همسایه با اصرار کفن بهتر را به او داد و رفت.

مرد همسایه از دنیا رفت و دفنش کردند. کفن دزد گفت مرده که شعوری ندارد که بفهمد من خُلف وعده با او کرده ام، میروم و کفن او را میدزدم. پس قبرش را شکافت و چون خواست او را برهنه کند، صیحه شدیدی شنید که میگوید: نکن. از ترس او را برهنه نکرد و قبرش را پوشانید. و تا هنگام مردن پشیمان و ناراحت بود، یک روز که در حال احتضار بود و فرزندانش دور بسترش جمع شده بودند گفت: ای فرزندان من، من چطور پدری برای شما بودم؟ گفتن: خوب پدری بودی گفت: پس یک در خواستی از شما دارم و آن هم اینست که هروقت از دار دنیا رفتم بدنم را آتش بزنید و خاکسترم را بباد دهید نصفی را در دریا و نصفی را در صحرا بریزید، زیرا من گناهی کرده ام که شاید خدا به خاطر این کار از سر تقصیر من در گذرد در حالی که من توبه کرده ام اما نمی دانم مورد قبول قرار گرفته یا نه، بچه هایش اول قبول نمی کردند ولی با اصرار موافقت کردند.
کفن دزد مُرد و بچه هایش به ناچاری جسدش را آتش زدند و طبق وصیتش عمل نمودند، خداوند متعال خاکسترهای متفرقه بدن او را جمع نمود و زنده اش کرد و فرمود: چه چیز سبب این شد که تو چنین وصیتی کردی؟ گفت: بعزت و جلالت قسم ترس از عذابت مرا بر این وصیت وادار نمود.
خداوند متعال خطاب فرمود: منهم بخاطر اینکار ترا بخشیدم و ترس تو را به امن مبدل کردم و طلب کارانت را راضی خواهم کرد.
از این داستان فهمیده می شود که هرگاه گنهکاری از گناهش پشیمان شود و از عذاب الهی بترسد خداوند هم او را خواهد آمرزید و خصمائش را از او راضی خواهد فرمود.
ای خالقی که صانع ارض و سما توئی 
معبود کائنات ز شاه و گدا توئی 
چشم امید سوی تو دارند ممکنات 
آنکس که بوده است و بود با بقا توئی 
در ورطه مهالک و آن هم صعب و سخت 
یاری دهنده همه در هر کجا توئی 
در تنگنای قبر و بتاریکی سحر
یار و انیس و مونس و نور ضیا توئی 
در روز حشر و وقت حساب و دم صراط
دیّان دین و حاکم یوم الجزا توئی 
بر عاصیان بی سر و پا از طریق لطف 
از راه توبه جانب خود رهنما توئی 
جرم و گنه زما و عطا و کرم زتو
بیگانگی زما و بما آشنا توئی

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی