تصاوير منتخب

۰

همسایه عیّاش و مطرب

مجموعه: داستان و حکایت

همسایه عیّاش و مطرب
در کتاب بحار الانوار جلد 11 مسطور بود: ابو بصیر می گفت: همسایه ای داشتم که از معاونین و همکاران سلطان جور و ستم بود و ثروت زیادی از کنار این سلطان بدست آورده بود، و کنیزان و غلامانی داشت و هر شب مجلسی از هواپرستان و عیّاشان تشکیل می داد و به لهو و لعب و عیش و طرب می گذرانید و چند کنیز آوازه خوان و مطرب داشت که میخواندند و شراب می دادند و می خوردند و چون همسایه و مجاور من بود همیشه صدای آن منکرات از خانه او به گوش ما میرسید و ما را ناراحت می کرد.

چندین بار به او گوش زد کردم که صدای ساز و آوازت مرا و خانواده ام را اذیت میکند... ولی متأسفانه نمی پذیرفت هر دفعه به او اصرار و مبالغه می نمودم تا یک روز گفت: من مردی مبتلا و معتادم و اسیر شیطان شده ام اما تو گرفتار شیطان و هوای نفس نیستی. اگر وضع مرا بصاحب خود آقا حضرت صادق (ع) بگوئی شاید حضرت دعائی کرده و خداوند مرا از پیروی نفس نجات دهد.
ابوبصیر گفت: سخن آن مرد بر دلم نشست. صبر کردم تا وقتی که خدمت حضرت صادق (ع) رسیدم و داستان همسایه ام را به آن حضرت عرضکردم.
حضرت فرمود: وقتی که به کوفه برگشتی او به دیدن تو خواهد آمد، به او بگو جعفر بن محمد می گوید آنچه از کارهای زشت می کنی ترک کن من برایت بهشت را ضمانت می کنم.
برگشتم به کوفه مردم به دیدنم آمدند او نیز با آنها بود، همینکه خواست حرکت کند نگاهش داشتتم وقتی اطاق خلوت شد. گفتم وضع ترا برای آقا امام صادق (ع) شرح دادم حضرت فرمود: سلام مرا به او برسان و بگو آن حالت زشتت را ترک کن تا من برایت بهشت را ضمانت کنم.
تا این سخن مرا شنید گریه اش گرفت. گفت ترا بخدا آقا امام صادق (ع) این حرف را به تو زد. گفتم بخدا قسم حضرت فرمودند.
گفت پس همین مرا بس است از منزلم خارج شد پس از چند روز که گذشت یکی را دنبال من فرستاد، وقتی پیش او رفتم دیدم پشت در ایستاده و برهنه است گفت: هرچه در خانه مال داشتم در محلش صرف کردم و چیزی باقی نگذاشتم اینکه می بینی از برهنگی پشت درب ایستاده ام.
من سریع به دوستان مراجعه نمودم ومقداری لباس که او را تأمین کند تهیه کرده برایش آوردم، بعد از چند روز باز پیغام داد مریض شده ام بیا تو را ببینم در مدت مریضیش مرتب از او خبر میگرفتم و با داروهائی به معالجه اش مشغول بودم، بالاخره یک روز بحال احتضار رسید، در کنار بسترش نشسته بودم و او در حال مرگ بود، در اینموقع بیهوش شد وقتی بهوش آمد در حالیکه لبخند می زد گفت: ای ابابصیر صاحبت آقا حضرت صادق (ع) بوعده خود وفا کرد، این را گفت و دیده از جهان بست. در همان سال وقتی بحج رفتم در مدینه خدمت حضرت صادق (ع) رسیدم، در منزل اجازه ورود خواستم، همینکه وارد منزل شدم هنوز یک پایم در خارج منزل بود که حضرت فرمود: ای ابابصیر دیدی ما بوعده خود نسبت بهمسیایه ات وفا کردیم.
دل که آشفته روی تو نباشد دل نیست
آنکه دیوانه حال تو نشد عاقل نیست
هستی عاشق دلباخته از باده تواست
بجز این هستیم از عمر دگر حاصل نیست
عشق روی تو در این بادیه افکند مرا
چه توان کرد که این بادیه را ساحل نیست
بگذر از خویش اگر عاشق دلباخته ای
که میان تو و او جز تو کسی حائل نیست
ره رو عشقی اگر خرقه و سجاده فکن
که بجز عشق تو را رهرو این منزل نیست
اگر از اهل دلی، صوفی و زاهد بگذر
که جز این طایفه را راه در این محفل نیست
بر خم طُرّه او چنگ زنم چنگ زنان
که جز این حاصل دیوانه لایعقل نیست
دست من گیر و از این خرقه سالوس رهان
که در این خرقه بجز جایگه جاهل نیست
علم و عرفان بخرابات ندارد راهی
که بمنزلگه عشاق ره باطل نیست

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی