تصاوير منتخب

۰

فرجام ازدواج خیابانی

مجموعه: داستان و حکایت

فرجام ازدواج خیابانی

زن لاغراندام آرام روی صندلی نشست، نفس عمیقی کشید و در حالی که سرش را پایین انداخته بود گفت: خاک بر سر من که با ندانم کاری آینده ام را از دست دادم و با حسودی و حماقت، زندگی دوستم را هم خراب کردم.خدیجه ۲۳ سال سن دارد و به اتهام رابطه نامشروع با شوهر دوست قدیمی اش دستگیر شده است. او در دایره اجتماعی کلانتری جهاد مشهد افزود: سال دوم دبیرستان از طریق یکی از هم کلاسی هایم با برادرش دوست شدم و در مدت ۲ سال ارتباط مخفیانه هر کاری که از دستم بر می آمد برای جلب رضایت دوستم و برادرش انجام دادم تا که بعد از اخذ دیپلم امین و خانواده اش به خواستگاری ام آمدند اما خانواده ام با این ازدواج به شدت مخالفت کردند و من که با تمام وجود امین را دوست داشتم و حاضر بودم برایش بمیرم وقتی با درهای بسته رو به رو شدم بدون هیچ گونه تفکری، پیشنهاد او را برای فرار پذیرفتم و بدون اطلاع خانواده ام، همراه پسر مورد علاقه ام به روستای آن ها که در نزدیکی مشهد است رفتم و در آن جا مخفی شدیم ولی پدر و مادرم خیلی زود ما را پیدا کردند و به این ترتیب بود که از روی بی میلی و با چشمانی گریان به خواسته ام تن دادند. زن جوان قطرات اشک را از روی گونه هایش پاک کرد و افزود: من با خوشحالی پا به خانه شوهر گذاشتم اما امین در کمتر از چند ماه ثابت کرد که همسری شایسته و لایق زندگی نیست. چون پدرم او را به دلیل مزاحمتی که برای دختر عمه ام ایجاد کرده بود کتک زد و از خانه اش بیرون انداخت. یک سال از زندگی مشترک ما در حالی سپری شد که من اجازه رفت و آمد به خانه پدری ام را نداشتم و خانواده ام مرا طرد کرده بودند. در این مدت همسرم با زنان خیابانی زیادی در ارتباط بود و هر وقت می خواستم حرفی بزنم دیوانه بازی در می آورد و می گفت: تو خودت از همه بدتر هستی، حتما دوران مجردی ات یادت رفته که حاضر شدی با من فرار کنی و...! با این وضعیت اسف بار تصمیم گرفتم به این زندگی نکبت بار پایان بدهم و از امین طلاق گرفتم. با این شکست از نظر عاطفی خیلی افسرده و گوشه گیر شده بودم تا این که یکی از دوستان قدیمی ام را پیدا کردم. او که تقریبا در جریان مشکلاتم بود مرا به خانه اش دعوت کرد اما وقتی دیدم دوستم زندگی خوب و شیرینی دارد حسودی ام شد و نمی دانم چرا زندگی او را به بازی گرفتم و با این کار از چه کسی و برای چه انتقام گرفتم؟ متاسفانه من آن قدر سر راه شوهر دوستم قرار گرفتم که او را فریب دادم و ما حدود ۳ ماه به طور مخفیانه با هم در ارتباط بودیم که موضوع لو رفت و دستگیر شدیم. نمی دانم برای این همه اشتباه به پدر و مادرم چه توضیحی خواهم داد و حالا چگونه به چشمان معصوم دوستم نگاه کنم؟

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی