تصاوير منتخب

۰

بازنده

مجموعه: داستان و حکایت

بازنده
تنها ملاک و معیاری که برای انتخاب همسر داشتم زیبایی چهره بود و بالاخره موفق شدم با دختری ازدواج کنم که از نظر چهره، ظاهری زیبا و خوشرو اما باطنی بسیار زشت داشت و حالا پس از گذشت ۳ ماه فهمیده ام چه اشتباه بزرگی کرده ام.

مرد جوان در دایره اجتماعی کلانتری شهرستان طرقبه - شاندیز ادامه داد: من موقعیت های بسیار خوبی برای ازدواج داشتم اما فکر می کردم مهم ترین شرط برای انتخاب شریک زندگی زیبایی ظاهری است. ۲۶ ساله بودم که پدر و مادرم پیشنهاد دادند با دختر یکی از اقوام ازدواج کنم ولی قبول نکردم و گفتم خواهش می کنم در کارهایم دخالت نکنید!

مدتی گذشت و یک روز که به مغازه دوستم رفته بودم دختری را دیدم که به همراه خانواده اش برای مسافرت به مشهد آمده بودند. آن ها وارد مغازه شدند و من با اولین نگاه دلم را به این دختر زیبا رو باختم. در حالی که پدر و مادر او مشغول خرید بودند شماره تلفنم را روی تکه کاغذی نوشتم و به دستش دادم. حدود ۳ ماه از این ماجرا گذشت و با ارتباط تلفنی که بین ما برقرار شده بود دلباخته و بی قرار، از خانواده ام خواستم به خواستگاری دختر مورد علاقه ام بروند. آن ها نیز به خواسته ام احترام گذاشتند و برای خواستگاری عازم یکی از شهرهای مرکزی کشور شدیم. پدر و مادرم با دیدن سهیلا و خانواده اش قاطعانه اظهار داشتند که با این ازدواج مخالف هستند ولی من تهدیدشان کردم که اگر به خواسته ام تن ندهند برای همیشه در همان شهر می مانم و بدون حضور خانواده ازدواج خواهم کرد.

به این ترتیب بود که با قرار مهریه ای سنگین، سهیلا را به عقد خودم درآوردم و سپس همسر دلخواهم را به مشهد آوردم تا زندگی مشترک خود را آغاز کنیم اما چه بگویم که خیری از این زندگی نکبت بار ندیده ام. متاسفانه همسرم در این مدت نه تنها گوش به حرفم نبوده است بلکه خطاهایی مرتکب شده که از چشمم افتاده است و الان فکر می کنم او زشت ترین زن دنیاست.

مرد جوان نفس عمیقی کشید و با نگاهی اندوه بار گفت: با تاسف باید بگویم با تحقیقاتی که حالا انجام داده ام متوجه شده ام سهیلا ، دوران مجردی ناجوری داشته است و با روشن شدن این واقعیت های تلخ، الان می فهمم او با دوستانی که نمی دانم از کجا پیدا کرده است به کجا می رود و...! متاسفانه امروز هم همسرم با چند زن و مرد غریبه هنگام تفریح و گردش در یکی از باغ های اطراف شهر دستگیر شده است.

دیگر از دست این زن خسته شده ام و اگر در این مدت هم صدایم در نیامده است و به خانواده ام چیزی نگفته ام به دلیل ترس از پدر و برادرم می باشد چون آن ها آدم های متعصبی هستند و نمی خواهم کار از این که هست بدتر بشود. به عنوان یک فرد بازنده می خواهم به تمام دختران و پسران جوان بگویم با چشم دل به دیگران نگاه کنید و زیبایی قلبی دیگران را ببینید چرا که به زیبایی ظاهری اعتمادی نیست!

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی