تصاوير منتخب

۰

فرار اینترنتی

مجموعه: داستان و حکایت

فرار اینترنتی
گرفتاری های شغلی پدر و دل مردگی مادرم، باعث شد تا من از کلاس سوم راهنمایی دچار افسردگی شدید و ناراحتی روحی شوم و آن قدر حالم خراب بود که والدینم تصمیم گرفتند شرایط زندگی مان را تغییر بدهند و به قول معروف حال و هوای خانه را شادتر کنند. اما افسوس که این کار آن ها نیز نوشداروی بعد از مرگ سهراب و آب در هاون کوبیدن بود. چون آن ها حاضر نشدند از یک مشاور متخصص کمک بگیرند و پدرم معتقد بود کسی که به مرکز مشاوره برود بیمار روانی و دیوانه است! این تصور غلط عامل بدبختی ام شد و متاسفانه من به جای آن که تنهایی ام را با پدر و مادرم قسمت کنم به رایانه معتاد شدم و تمام وقت خودم را با گشت و گذار در اینترنت می گذراندم.

دختر جوان در دایره اجتماعی کلانتری طبرسی جنوبی مشهد افزود: در مدت کوتاهی از طریق چت با پسر جوانی آشنا شدم و پس از چند هفته با او قرار ملاقات گذاشتم، اما خانواده ام که رفت و آمدهایم را کنترل می کردند مچم را در اولین دیدار با پسر جوان در پارک گرفتند. آن روز پدرم با کتک و سرزنش مرا به خانه برد. برخوردهای تند او باعث شد یک هفته بعد دوباره از طریق اینترنت با آن پسر جوان ارتباط برقرار کنم. به پیشنهاد او از خانه فراری شدم، ما قصد داشتیم به تهران برویم، ولی در پایانه مسافربری عمویم به طور اتفاقی مرا دید و با یک کتک مفصل به خانه برگرداند. با این وضعیت، والدینم تمام آزادی هایم را گرفتند و فقط برای رفتن به مدرسه، آن هم با کنترل های دقیق اجازه می دادند از خانه بیرون بروم. افسوس که با سخت گیری های آن ها سر ناسازگاری گذاشتم و چند روز از مدرسه فرار کردم تا این که در آخرین چت روم، دوست پسرم گفت: آماده باش، می خواهم تو را همراه خود به خارج از کشور ببرم.

با شنیدن این حرف در دنیای رویاهایم غرق شدم و احساس شادمانی عجیبی داشتم. فکر می کردم از تمام قید و بندها آزاد می شوم و می توانم به خوشبختی برسم. با این تفکرات کودکانه از پنجره خانه فرار کردم. پسرجوان مرا سوار خودرو شخصی اش کرد و به خارج از شهر برد. ولی در جاده ای خلوت چهره واقعی اش نمایان شد چون با تهدید و توسل به زور قصد آزار و اذیتم را داشت که راننده یک دستگاه موتور ۳چرخ دوره گرد به دادم رسید و آن پسر حیله گر از ترس پا به فرار گذاشت.

خدا واقعا رحم کرد و از این معرکه شیطانی نجات پیدا کردم، اما کاش هیچ وقت عقلم را زیر پا نمی گذاشتم و از خانه فرار نمی کردم تا این قدر مورد توهین و تحقیر واقع نشوم، چون احترام هر کسی دست خودش است. من در پایان از تمام پدران و مادران خواهش می کنم بیشتر مراقب اوضاع فرزندان خود باشند و به دختران جوان هم می گویم کاری نکنید که اعتماد والدین به شما از بین برود؛ چون با این اشتباهات آینده تان تباه می شود.

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی