تصاوير منتخب

۰

زنان‌ پاکدامن‌ و باتقوا در تاریخ‌

مجموعه: داستان و حکایت

زنان‌ پاکدامن‌ و باتقوا در تاریخ‌

چند تن‌ از بانوان‌ بزرگ‌ و نمونه‌ جهان‌ عبارتند از:
«آرایشگر دختر فرعون‌، صفیه‌ دختر عبدالمطلب‌، سمیّه‌ مادرعمار، نُسیبه‌، فضّه‌، زینب‌ کبری‌ (س)، سیّدة‌ نفیسه‌، فاطمة‌معصومه‌ (س)، شطیطة‌ نیشابوری‌ و ...که‌ خلاصة‌ً به‌ شرح‌ حال‌ آنهامی‌پردازیم‌: 
آرایشگرِ دختر فرعون
پیغمبر اکرم‌ (ص) در سفر معراج‌، وقتی‌ به‌ آسمانها عروج‌می‌فرمود، بوی‌ خوش‌ و معطّری‌ را بمشام‌ خود احساس‌ نمود. درمورد آن‌ از جبرئیل‌ پرسید، گفت‌: این‌ بوی‌ آرایشگر دختر فرعون‌است‌! رسولخدا (ص) داستان‌ او را پرسید. جبرئیل‌ عرض‌ کرد: او درپنهانی‌ به‌ خدای‌ واحد ایمان‌ آورده‌ بود ولی‌ ایمان‌ خود را مخفی‌می‌داشت‌، روزی‌ در حین‌ آرایش‌ دخترِ فرعون‌، وسیله‌ آرایش‌ ازدستش‌ افتاد و ناخودآگاه‌ بر زبانش‌ آمد که‌: ای‌ خدا! دختر فرعون‌گفت‌: پدر مرا صدازدی‌؟ گفت‌: نه‌! گفت‌: پس‌ که‌ را صدا زدی‌؟ 
گفت‌ خدایی‌ را که‌ خالق‌ من‌ و تو و پدر تو است‌! 
دختر فرعون‌ گزارش‌ این‌ حادثه‌ را به‌ پدرش‌ داد. فرعون‌ دستور دادتا او و کودکانش‌ را حاضرکردند و گفت‌ که‌ اگر دست‌ از این‌ عقیده‌ برنداری‌، تو و کودکانت‌ را در آتش‌ می‌سوزانم‌! 
این‌ زن‌ شجاع‌ حاضر به‌ دست‌ برداشتن‌ از عقیدة‌ خود نشد. 
فرعون‌ دستور داد تا تنوری‌ را برافروختند و ابتدا کودکان‌ او را درآتش‌ سوزاندند، سپس‌ خود این‌ زن‌ را شهید نمودند. این‌ بوی‌ خوش‌از آن‌ زن‌ شهیده‌ است‌.
صفیّه‌
صفیه‌، عمه‌ و دختر خالة‌ پیامبر، دختر عبدالمطلب‌، برادر حمزه‌ ومادر زبیر از زنان‌ بسیار پر صلابت‌ و شجاع‌ بوده‌ که‌ در مکه‌ مسلمان‌شد و در راه‌ اسلام‌ استوار ماند.او تقریباً همسن‌ پیامبر بود .
«او در جنگ‌ اُحد نیزه‌ای‌ بدست‌ داشت‌ ومانع‌ فرار مسلمانان‌می‌شد وآنها را برتنها گذاشتن‌ پیامبر سرزنش‌ می‌نمود.، در این‌ جنگ‌دشمن‌، حمزه‌ را شهید وبدنش‌ را مُثله‌ نمود. پیامبر (ص) کنار بدن‌حمزه‌ نشسته‌ بود که‌ دید صفیّه‌ به‌ آن‌ طرف‌ می‌آید. به‌ زبیر فرمود: بروو جلو مادرت‌ را بگیر که‌ این‌ صحنه‌ را نبیند!
زبیر نزد صفیه‌ رفت‌ و خواست‌ او را برگرداند. ولی‌ صفیه‌ گفت‌:چرا مرا از دیدن‌ برادرم‌ حمزه‌ مانع‌ می‌شوید؟ درست‌ است‌ که‌اعضای‌ بدن‌ او را قطع‌ کرده‌اند ولی‌ این‌ حادثه‌ در راه‌ خدا، کوچک‌است‌ و ما به‌ آنچه‌ رخ‌ داده‌ خوشنودیم‌ و آن‌ رابه‌ حساب‌ خدامی‌گذاریم‌ و صبر می‌کنیم‌. حضرت‌ فرمود: پس‌ بگذارید تا بیاید».
«در جنگ‌ خندق‌، او با جمعی‌ از زنان‌ در قلعة‌ قارع‌ حضور داشت‌ناگاه‌ متوجه‌ شدند که‌ یک‌ نفر از یهودیان‌ مشغول‌ جاسوسی‌ می‌باشد.صفیه‌ چادرش‌ را به‌ کمر بست‌ و چوبی‌ بدست‌ گرفت‌ و به‌ آن‌ شخص‌حمله‌ کرد و او را به‌ هلاکت‌ رساند».
عاقبت‌، این‌ زن‌ شجاع‌ در سن‌ 73 سالگی‌ در سال‌ 20 هجری‌ ازدنیا رفت‌.
سمیّه‌ مادر عمّار
او دختر خباط‌ و ابتدا کنیز ابو حذیفه‌ بن‌ مغیره‌ بود. وقتی‌ با یاسرعبسی‌ که‌ هم‌ پیمان‌ ابو حذیفه‌ بود، ازدواج‌ کرد و عمار بدنیا آمد، او ازبردگی‌ آزاد شد.
موقعی‌ که‌ ندای‌ اسلام‌ از مکه‌ بلند شد، این‌ دو در سنین‌ کهولت‌بودند. با شنیدن‌ ندای‌ توحید، سمیّه‌ و یاسر و پسرشان‌، عمار 
مسلمان‌ شدند.
طولی‌ نکشید که‌ آزار و اذیت‌ و شکنجة‌ مسلمین‌ توسط‌ کفار شروع‌شد. خاندان‌ مغیره‌ بسراغ‌ این‌ خانواده‌ سه‌ نفره‌ آمدند و می‌خواستند بافشار و تهدید و شکنجه‌ آنان‌ را به‌ کفر برگردانند. امّا آنان‌ مقاومت‌کردند. روزی‌ پیامبر آنان‌ را در حال‌ شکنجه‌ دید و فرمود:
«ای‌ آل‌ یاسر! صبر پیشه‌ کنید که‌ خداوند در عوض‌: بهشت‌ رابشما می‌دهد.»
عاقبت‌ سمیّه‌ توسط‌ ابوجهل‌ شهید شد و یاسر توسط‌ شخص‌دیگری‌ بشهادت‌ رسید و عمّار بعد از تحمل‌ شکنجه‌های‌ فراوان‌نجات‌ پیدا کرد. این‌ چنین‌ شد که‌ سمیّه‌ اولین‌ شهید راه‌ اسلام‌ گردید.
در جنگ‌ بدر وقتی‌ ابوجهل‌ به‌ هلاکت‌ رسید، پیغمبر (ص) به‌عمار فرمود: دیدی‌ که‌ چگونه‌ قاتل‌ مادرت‌ گرفتار انتقام‌ الهی‌ شد؟
نُسَیبه‌
او از زنانی‌ بود که‌ در هنگام‌ بیعت‌ عقبه‌ با پیامبر بیعت‌ کرد. او درجنگ‌ اُحد در دفاع‌ از حضرت‌، 13 زخم‌ برداشت‌. پسرش‌ در جنگ‌اُحد و پسر دیگرش‌ در جنگ‌ با مسیلمة‌ کذّاب‌ بشهادت‌ رسید. دست‌نسیبه‌ در جنگ‌ یمامه‌ قطع‌ گردید. او از زنانی‌ است‌ که‌ در هنگام‌ ظهورامام‌ عصر(عج‌)، بدنیا برمی‌گردد.
ام‌ّ ایمن‌
ام‌ ّ ایمن‌ که‌ نام‌ او برکت‌ بود و کنیه‌ او ام‌ ایمن‌ یکی‌ از زنان‌ برجسته‌اسلام‌ است‌ که‌ پیامبراکرم‌ (ص) در بارة‌ او فرمود: ام‌ّایمن‌ زنی‌ از اهل‌بهشت‌ است‌. او از همسران‌ پیامبر و خدمتگذار صدیقی‌ برای‌ مکتب‌گرانسنگ‌ اسلام‌ بود.
زینب‌ کبری‌
این‌ بانوی‌ قهرمان‌ درسال‌ 5 هجری‌ در مدینه‌ از مادری‌ چون‌زهراء (س) و پدری‌ چون‌ علی‌ (ع) متولد شد. پیغمبراکرم‌ (ص) نام‌او را از طرف‌ خداوند، زینب‌ نهاد. بعد فرمود:
«حاضرین‌ به‌ غائبین‌ برسانند که‌ حرمت‌ این‌ دختر را نگه‌ دارند.زیرا او همانند خدیجه‌ کبری‌ است‌.»
هنگامی‌ که‌ سلمان‌ برای‌ تبریک‌ ولادت‌ زینب‌ به‌ خانة‌ علی‌ (ع) رفت‌، دید که‌ علی‌ (ع) ساکت‌ و ناراحت‌ است‌. وقتی‌ علت‌ را پرسید.علی‌ (ع) داستان‌ کربلا را برای‌ او تعریف‌ نمود.
آمده‌ است‌ که‌ در هنگام‌ گریة‌ زینب‌ در طفولیت‌، فقط‌ در آغوش‌حسین‌ (ع) آرام‌ می‌گرفت‌. زهراء (س) این‌ قضیه‌ را برای‌ رسول‌خدا (ص) تعریف‌ کرد. حضرت‌ آهی‌ کشید و به‌ گریه‌ افتاد و ماجرای‌کربلا را برای‌ فاطمه‌ (س) بیان‌ نمود.
در سنین‌ ازدواج‌ با عبداللّه‌ بن‌ جعفر ازدواج‌ نمود و شرط‌ کرد که‌هرگاه‌ حسین‌ (ع) به‌ سفر برود، او حق‌ داشته‌ باشد که‌ همسفر 
برادرش‌ باشد.
او حضور هفت‌ معصوم‌ (ع) را درک‌ کرد و خود «مادر شهید و عمة‌شهید و خواهر شهید و فرزند شهید» بود.
عبادت‌:
او آنچنان‌ اهل‌ عبادت‌ بود «که‌ حسین‌ (ع) به‌ او فرمود: مرا در نمازشبت‌ فراموش‌ نکن‌» و «امام‌ سجاد (ع)فرمود: در اسارت‌، عمه‌ام‌نمازهای‌ واجب‌ و مستحب‌ را ترک‌ نکرد و گاهی‌ از گرسنگی‌ نماز رانشسته‌ می‌خواند.»
صبر:
او زنی‌ بسیار صبور بود «وقتی‌ در گودال‌ قتلگاه‌ گمشدة‌ خود رامی‌بیند، می‌گوید: » بار الها این‌ قربانی‌ را ازما قبول‌ بفرما.
تسلیم‌ و رضا نگر که‌ آن‌ دخت‌ بتول‌در مقتل‌ کشتگان‌ چو فرمود نزول‌
شکرانه‌ سرود کای‌ خداوند جلیل‌قربانی‌ ما به‌ پیشگاه‌ تو قبول‌
«در مقابل‌ ابن‌ زیاد که‌ به‌ زینب‌ گفت‌: دیدی‌ خدا با برادرت‌ چه‌کرد؟ فرمود: مارأیت‌ُ الاّ جمیلاً من‌ فقط‌ زیبائی‌ و لطف‌ خدا را دیدم‌».
ای‌ به‌ یکروز مادر دو شهیدوی‌ فدای‌ دو نازنین‌ پسرت‌
ای‌ که‌ در طول‌ کمتر از یک‌ روزماند هفتاد داغ‌ بر جگرت‌
آبروی‌ حسین‌ بودی‌ توبخدا شد حسین‌ مفتخرت‌
«سهمیه‌ آب‌ خود را در کربلا به‌ کودکان‌ می‌داد. و در طول‌ راه‌ کوفه‌و شام‌، سهمیه‌ غذای‌ خود را به‌ دیگران‌ می‌داد.»
حجاب‌ و عفت‌:
زنی‌ بسیار عفیفه‌ و با حجاب‌ بود. «در مجلس‌ ابن‌ زیاد با دست‌صورت‌ خود را پوشاند، زیرا مقنعه‌ بر سر و صورت‌ نداشت‌» «زینب‌در مجلس‌ یزید خطاب‌ به‌ او گفت‌: ای‌ فرزند آزاد شده‌! آیا از عدالت‌است‌ که‌ زنان‌ و کنیزان‌ تو با حجاب‌ باشند، ولی‌ دختران‌ رسولخداحجاب‌ نداشته‌ باشند.»
علم‌ و دانش‌:
زینب‌ که‌ در دامان‌ علم‌ ناب‌ و خالص‌ الهی‌ تربیت‌ شده‌ بود، عالمه‌و فهیمه‌ و کنیه‌اش‌ «عقیله‌ بنی‌ هاشم‌» و «صاحب‌ الشوری‌» بود. وقتی‌در دروازه‌ کوفه‌ سخنرانی‌ می‌کرد، راوی‌ می‌گوید گویا علی‌ (ع) بود که‌خطابه‌ می‌خواند. در این‌ هنگام‌ امام‌ سجاد (ع) به‌ او فرمود: عمه‌ آرام‌بگیر! تو عالمه‌ هستی‌ بدون‌ اینکه‌ درس‌ خوانده‌ باشی‌ و فهمیده‌هستی‌ بدون‌ اینکه‌ از کسی‌ یاد گرفته‌ باشی‌. وقتی‌ نیزه‌دار درحالی‌ که‌سرمقدس‌ امام‌ را بر نیزه‌ زده‌ بود، رجز می‌خواند که‌:منم‌ صاحب‌ قاتل‌کسیکه‌ نیزه‌ دراز داشت‌!منم‌ قاتل‌ کسیکه‌ ....زینب‌ بر او فریاد زدوفرمود:اینهارا نگو!بلکه‌ بگو:منم‌ کشندة‌ کسیکه‌ در گهواره‌ جبرئیل‌رشد کرد!منم‌ قاتل‌ کسیکه‌ میکائیل‌ واسرافیل‌، خادم‌ او بودند!منم‌قاتل‌ کسیکه‌ از شهادتش‌، عرش‌ رحمن‌ به‌ لرزه‌ درآمد!...»
«ابن‌ عباس‌ از زینب‌ حدیث‌ نقل‌ می‌کرد ومی‌گفت‌:حَدَّثَنی‌ عَقیلَن'ازَیْنَب‌ بِنْت‌ِ عَلِی‌ّ.»
رحلت‌:
بعد از حادثة‌ کربلا، او در مجالس‌ و محافل‌، سخنرانی‌ می‌کرد وعلیه‌ حکومت‌ وقت‌ افشاگری‌ می‌نمود. خبر به‌ یزید رسید و او دستورتبعید زینب‌ (س) را به‌ شام‌ (و طبق‌ روایتی‌ به‌ مصر) صادر کرد. زینب‌بعد از یکسال‌ از حادثة‌ کربلا، در سن‌ 56 سالگی‌ درگذشت‌.
سیّده‌ نفیسه‌
در سال‌ 145 هجری‌ در مکه‌ متولد شد. وی‌ در 15 سالگی‌ باجناب‌ اسحاق‌ پسر امام‌ جعفر صادق‌ (ع) ازدواج‌ کرد در سال‌ 193 باشویش‌ وارد مصر شد. زنی‌ بسیار عابده‌، عالمه‌ و پرهیزکار که‌ 190 بارقرآن‌ را در قبری‌ که‌ در خانه‌اش‌ حفر نموده‌ بود، ختم‌ نمود و در هنگام‌تلاوت‌، گریه‌ می‌کرد. اکثر روزها روزه‌ بود. همة‌ شبها را به‌ عبادت‌می‌گذران‌ و در شب‌ و روز بیش‌ از یکبار غذا نمی‌خورد. علما برای‌شنیدن‌ حدیث‌ به‌ خانة‌ او می‌رفتند. از جمله‌ احمد بن‌ حنبل‌، ذوالنون‌مصری‌ و شافعی‌ خدمت‌ این‌ بانو مشرف‌ می‌شدند. 
شافعی‌ در هنگام‌ رحلت‌ وصیت‌ نمود که‌ جسدش‌ را بر دور خانه‌سیده‌ نفیسه‌ طواف‌ دهند و این‌ بانو بر او نماز گذارد!
این‌ بانوی‌ بزرگوار، سی‌ بار به‌ حج‌ مشرف‌ شد. و در هنگام‌ رحلت‌روزه‌دار بود. بعد از رحلتش‌، چون‌ شوهرش‌ خواست‌ که‌ بدنش‌ را به‌مدینه‌ منتقل‌ کند، مردم‌ آن‌ دیار خواهش‌ کردند که‌ او را در مصر دفن‌نماید تا باعث‌ برکت‌ اهل‌ منطقه‌ گردد. رسولخدا (ص) در خواب‌ به‌او فرمود که‌ خواسته‌ مردم‌ را اجابت‌ کند که‌ خداوند قبر او را باعث‌برکت‌ برای‌ مردم‌ قرار می‌دهد. اسحاق‌ هم‌ بدن‌ این‌ زن‌ صاحب‌فضیلت‌ را در مصر دفن‌ نمود. اکنون‌ هم‌ آرامگاه‌ او زیارتگاه‌حاجتمندان‌ می‌باشد.
فاطمة‌ معصومه‌
تولد این‌ بانوی‌ بزرگوار برای‌ اهلبیت‌ (س) چنان‌ اهمیت‌ داشت‌ که‌قبل‌ از بدنیا آمدنش‌ خبر آن‌ را برای‌ مردم‌ منتشر می‌کردند.
پنجاه‌ سال‌ قبل‌ از تولد حضرت‌ فاطمة‌ معصومه‌ (س) روزی‌ 1ـگروهی‌ از شیعیان‌ ری‌ نزد امام‌ صادق‌ (ع) شتافتند. امام‌ به‌ آنها فرمود:مرحبا بر برادران‌ ما از اهل‌ قم‌! گفتند: آقا! ما اهل‌ ری‌ هستیم‌. امام‌ باز به‌اهل‌ قم‌ آفرین‌ گفته‌ و فرمودند: آگاه‌ باشید که‌ برای‌ خدا حرمی‌ است‌ وآن‌ مکه‌ است‌ و برای‌ رسولخدا (ص) حرمی‌ است‌ و آن‌ مدینه‌ وبرای‌ امیر مؤمنان‌ (ع) حرمی‌ است‌ و آن‌ کوفه‌ (نجف‌) است‌. آگاه‌باشید که‌ حرم‌ من‌ و اولاد بعد از من‌ «قم‌» است‌. آگاه‌ باشید که‌ قم‌، کوفه‌ (نجف‌) کوچک‌ ما است‌. بدانید که‌ بهشت‌ هشت‌ در دارد که‌ سه‌تای‌ آن‌ به‌ قم‌ است‌. در این‌ شهر دخترِ پسرِ من‌ بنام‌ فاطمه‌ دخترموسی‌ (ع) از دنیا خواهد رفت‌. به‌ شفاعت‌ او همة‌ شیعیان‌ به‌ بهشت‌می‌روند.
او در سال‌ 173، بیست‌ و پنج‌ سال‌ پس‌ از ولادت‌ امام‌ هشتم‌ (ع) در مدینه‌ متولد شد. مادرش‌ نجمه‌ و پدرش‌ موسی‌ بن‌ جعفر (ع) است‌.
2ـ «شخصی‌ خدمت‌ امام‌ صادق‌ (ع) رفت‌ و دید که‌ امام‌ با کودکی‌در گهواره‌ مشغول‌ صحبت‌ است‌! پرسید: مگر این‌ کودک‌ سخن‌می‌گوید؟ امام‌ به‌ او فرمود که‌ جلوتر برود. وقتی‌ نزدیکتر شد، کودک‌لب‌ به‌ سخن‌ گشوده‌ و فرمود: ای‌ مرد! نامی‌ را که‌ برفرزندت‌گذاشته‌ای‌، مبغوض‌ خداوند است‌. نامش‌ را عوض‌ کن‌! آنگاه‌ امام‌ به‌این‌ شخص‌ فرمود: این‌ کودک‌، فرزندم‌ موسی‌ (ع) است‌. خداوند از اودختری‌ بمن‌ عنایت‌ می‌کند که‌ نامش‌ فاطمه‌ بوده‌ و او را در سرزمین‌قم‌ به‌ خاک‌ می‌سپارند. هرکس‌ او را در قم‌ زیارت‌ کند، بهشت‌ بر اوواجب‌ می‌شود.
3ـ روزی‌ گروهی‌ از شیعیان‌ وارد مدینه‌ شدند تا پرسشهای‌ خود رااز امام‌ کاظم‌ (ع) بپرسند. به‌ خانة‌ امام‌ آمدند ولی‌ فهمیدند که‌ امام‌ درمسافرت‌ است‌. اندوهگین‌ شده‌ و آماده‌ بازگشت‌ شدند. در این‌ لحظه‌دختری‌ خردسال‌، سکوت‌ این‌ گروه‌ را شکست‌ و پرسشهای‌ آنان‌ راگرفت‌ و پاسخ‌ همه‌ را با دقت‌ نوشت‌ و به‌ آنان‌ باز گرداند. آنان‌ شگفت‌زده‌ به‌ پاسخها نگریستند و با خاطری‌ آسوده‌ راه‌ دیار خود را در پیش‌گرفتند. در راه‌ با امام‌ ملاقات‌ نمودند و سلام‌ کرده‌ و قصة‌ دخترک‌ راگفتند و خط‌ او را نشان‌ دادند. امام‌ لبخند زده‌ و سه‌ بار فرمود: فداهاابوها! پدرش‌ به‌ فدایش‌!
4 - ای‌ بانویی‌ که‌ برهمة‌ بانوان‌ سری‌در عصر خویش‌ از همه‌ نسوان‌ تو برتری‌
پاک‌ و منزهّی‌ و مبرّا ز هر بدی‌گنجینة‌ معارف‌ و دریای‌ گوهری‌
از دودمان‌ هاشم‌ و از آل‌ احمدی‌از خاندان‌ عصمت‌ و از نسل‌ حیدری‌
از گلشن‌ خدیجة‌ کبری‌ شکفته‌ای‌وز بوستان‌ حضرت‌ زهرای‌ اطهری‌
هم‌ دختر امامی‌ و هم‌ خواهر امامی‌هم‌ عمة‌ امامی‌ و دخت‌ پیامبری‌
5ـ پدر آیة‌ اللّه‌ نجفی‌ مرعشی‌، ختمی‌ را برای‌ پیداکردن‌ قبر فاطمة‌زهراء (س) گرفته‌ بود. امام‌ باقر (ع) را در رؤیا دید، امام‌ به‌ ایشان‌فرمود: عَلَیْک‌ِ بِکَریمَة‌ِ اَهْل‌ البَیْت‌! وی‌ تصور کرد که‌ مراد امام‌، حضرت‌فاطمة‌ زهراء (س) است‌. گفت‌: من‌ هم‌ بدنبال‌ آرامگاه‌ شریفش‌ هستم‌.امام‌ فرمود: مرادم‌ مرقد شریف‌ حضرت‌ معصومه‌ (س) در قم‌ است‌.خداوند اراده‌ کرده‌ بنا به‌ مصالحی‌ قبر شریف‌ زهراء (س) پنهان‌ باشدولی‌ مرقد حضرت‌ معصومه‌ (س) را تجلّیگاه‌ آرامگاه‌ شریف‌ حضرت‌زهراء (س) قرار داده‌ است‌.
این‌ بانو در سال‌ 201 جهت‌ ملاقات‌ بابرادرش‌ ثامن‌ الحجج‌ علی‌ّبن‌ موسی‌ الرّضا (ع) از مدینه‌ بطرف‌ خراسان‌ حرکت‌ کرد ولی‌ در قم‌بیمار شده‌ و در آنجا رحلت‌ فرمود. 
حضرت‌ امام‌ رضا (ع) زیارتنامه‌ای‌ برای‌ زیارت‌ این‌ بانو تجویزفرمودند که‌ از جملة‌ عباراتش‌ این‌ است‌: 
«ی'ا ف'اطِمَة‌ اشْفَعی‌ لی‌ فِی‌ الْجَنَّة‌ِ فَاِن‌َّ لَک‌ِ عِنْدَ اللّ'ه‌ِ شَأناً مِن‌َ الشَأن‌».یعنی‌ ای‌ فاطمه‌! برایم‌ در ایصال‌ به‌ بهشت‌ شفاعت‌ فرما که‌ تو نزدخدا گرانمایه‌ و صاحب‌ مقامی‌ .
شطیطة‌ نیشابوری‌
او زنی‌ باتقوا و از شیعیان‌ مخلص‌ اهلبیت‌ (ع) بوده‌ است‌. درزمانی‌ که‌ دهها فرقة‌ انحرافی‌ مثل‌ سه‌ امامی‌ها، چهار امامی‌ها، پنج‌امامی‌ها، شش‌ امامی‌ها و...بوجود آمده‌ و خیلی‌ها را به‌ دام‌ خودانداخته‌ و از اهلبیت‌ (ع) دور کرده‌ بودند، این‌ زن‌ ثابت‌ قدم‌ ماند و درراه‌ صحیح‌ ادامه‌ طریق‌ کرد.
آمده‌ است‌ که‌ شیعیان‌ نیشابور، شخصی‌ بنام‌ محمد بن‌ علی‌نیشابوری‌ را به‌ عنوان‌ نمایندة‌ خود تعیین‌ و تصمیم‌ گرفتند که‌ او را بامبالغی‌ خمس‌ و زکات‌ و حقوق‌ شرعی‌ خدمت‌ امام‌ هفتم‌ بفرستند.دهها جزوه‌ حاوی‌ سؤالات‌ شرعی‌، سی‌هزار دینار و پنجاه‌ هزار درهم‌و دوهزار پارچه‌ جمع‌ شد. شطیطه‌ نیز یک‌ درهم‌ و یک‌ لباس‌ به‌ قیمت‌یک‌ درهم‌ آورد و به‌ این‌ شخص‌ داد تا به‌ امام‌ هفتم‌ (ع) بپردازد.محمد بن‌ علی‌ گفت‌: این‌ امانت‌ تو ناچیز است‌! شطیطه‌ گفت‌: خدا ازحق‌ حیا نمی‌کند اگر چه‌ کم‌ باشد!
در هر حال‌ محمد بن‌ علی‌ عازم‌ مدینه‌ شد. ابتدا نزد عبداللّه‌ برادرامام‌ کاظم‌ (ع) که‌ ادعای‌ امامت‌ داشت‌ رسید و متوجه‌ شد که‌ او امام‌واقعی‌ نیست‌. با معجزه‌ای‌ موفق‌ به‌ زیارت‌ امام‌ کاظم‌ (ع) شد وحضرت‌ به‌ او فرمود که‌ جواب‌ تمامی‌ سؤالات‌ بدون‌ اینکه‌ مُهر و موم‌جزوات‌ باز شده‌ باشد، داده‌ شده‌ است‌. برای‌ محمد بن‌ علی‌ ثابت‌شد که‌ موسی‌ بن‌ جعفر (ع) امام‌ برحق‌ بعد از امام‌ صادق‌ (ع) می‌باشد. اموال‌ را خدمت‌ امام‌ برد. امّا امام‌ آنها را نپذیرفت‌ و فرمود:مال‌ شطیطه‌ را بیاور! و نشانی‌ آن‌ را داد. امانت‌ شطیطه‌ به‌ امام‌ تحویل‌شد. امام‌ فرمود: خدا از حق‌ حیا نمی‌کند اگر چه‌ کم‌ باشد! سپس‌ کفنی‌به‌ محمّد بن‌ علی‌ داد و فرمود: نوزده‌ روز بعد از مراجعت‌ تو به‌نیشابور، شطیطه‌ از دنیا می‌رود. این‌ کفن‌ را که‌ از پنبه‌ زمینهای‌ خودمان‌ریسیده‌ و بدست‌ خواهرم‌ بافته‌ شده‌ به‌ او بده‌ و همچنین‌ این‌ چهل‌درهم‌ را به‌ او برسان‌ و بگو که‌ 16 درهم‌ خرج‌ خودش‌ کند و باقی‌ راخرج‌ صدقات‌ نماید. و سلام‌ مرا به‌ او برسان‌ و بگو که‌ من‌ برای‌ نمازبربدن‌ تو حاضر خواهم‌ شد.
وقتی‌ که‌ محمد بن‌ علی‌ به‌ نیشابور برگشت‌ دید که‌ صاحبان‌ آن‌اموال‌ به‌ غیر از شطیطه‌ از امامت‌ امام‌ موسی‌ کاظم‌ (ع) دست‌ کشیده‌و پیرو عبداللّه‌ افطح‌ شده‌اند و همان‌ گونه‌ که‌ امام‌ خبر داد شطیطه‌ بعداز نوزده‌ روز از دنیا رفت‌. محمّد بن‌ علی‌ می‌گوید: ناگاه‌ امام‌ کاظم‌ (ع) سوار بر شتر بدون‌ اینکه‌ غیر از من‌ کسی‌ او را مشاهده‌ کند، ظاهر شد وبعد از تجهیز بدن‌ شطیطه‌، بر بدنش‌ نماز خواند و فرمود: 
سلام‌ مرا به‌ یارانم‌ برسان‌ و بگو من‌ و هرکه‌ امام‌ است‌، باید برجنازة‌ شما در هر شهری‌ که‌ هستید حاضر شویم‌. پس‌، از خدا درکارهایتان‌ بپرهیزید و پروا نمائید!

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی