تصاوير منتخب

۰

داستان تلخ زنی که شوهرش معتاد بود

مجموعه: داستان و حکایت

داستان تلخ زنی که شوهرش معتاد بود



فرهاد که نمی فهمید دارد چکار می کند مقداری از وسایل خانه را شکست و بعد به سراغ پدرم رفت و آبروی او را جلوی در و همسایه برد. با این شرایط فهمیدم که صبرکردن هیچ فایده ای ندارد برای همین هم با دو پسرم به خانه پدرم رفتم و تقاضای طلاق دادم !


والدین برای ازدواج فرزندان خود تحقیقات کاملی کنند.

به گزارش پایگاه اطلاع رسانی پلیس، شرح یک داستان واقعی به شرح ذیل است: 

پدرم سرش به کار خودش گرم بود و مادرم هم می گفت : لیلا جان ! وقتی پدرت فرهاد را تایید کرده حتما بی دلیل نیست ، پس تو هم جواب مثبت بده !

بعد از مراسم خواستگاری ، پدرم گفت : به نظر من پسر خوبی است و خانواده خوبی هم دارد ، اما تو خودت هم نظرت را بگو و اگر دوست داری به "فرهاد" جواب بده ! 

نمی دانستم باید چکار کنم . مثل هر دختر دیگری در این شرایط حسابی فکرم مشغول شده بود ، کسی هم نبود تا راهنمایی ام کند. من یکی دو روز فرصت خواستم و بالاخره بله را گفتم ، ما با یک دنیا آرزوهای قشنگ مراسم عروسی مان را برگزار کردیم و در خانه ای اجاره ای ساکن شدیم . 

وقتی پا از خانه پدرم بیرون می گذاشتم مادرم دستم را گرفت و با چشمانی اشک آلود گفت : دخترم ، سعی کن در زندگی به حرف شوهرت گوش کنی ، به او احترام بگذار تا خوشبخت شوی ! او راست می گفت و من هم سعی خودم را کردم. 



زن جوان پس از چند ثانیه سکوت ادامه داد : چند روز اول زندگیمان به خیر و خوشی گذشت اما هنوز یک هفته از برگزاری مجلس عروسیمان نگذشته بود که با چهره واقعی فرهاد آشنا شدم. او آدم بی مسئولیتی بود و سرکار هم نمی رفت و از همه بدتر این که فرهاد اعتیاد به مواد مخدر داشت ومتوجه شده بود که من پی به اعتیادش برده ام برای همین هر وقت دنبال فرصتی می گشتم تا چند کلمه با هم صحبت کنیم بداخلاقی می کرد. 

یک ماه دیگر هم گذشت و من به خاطر آبرویم به کسی چیزی نگفتم تا این که یک روز که خانه را جمع و جور می کردم متوجه شدم شوهرم مقداری مواد مخدر را در اتاق پنهان کرده است. پلاستیک سنگین و سیاه به نظر می رسید ! دیگر طاقت نیاوردم و وقتی او به خانه برگشت تهدیدش کردم که قصد جدایی از او را دارم. " فرهاد" شوکه شده بود ضمن این که خیلی هم می ترسید مبادا کسی بویی ببرد،او هیچ چیزی نگفت، پلاستیک را برداشت و بیرون رفت. دلواپس شده بودم تا این که سر شب با یک جعبه شیرینی و دسته گل به خانه برگشت،فرهاد پس از عذرخواهی قول داد که دیگر اشتباهش را تکرار نکند، باز هم صبر کردم و چیزی نگفتم . 

بعد از مدتی من باردار شدم و خدا به ما دو پسر دوقلو داد، در این شرایط فرهاد به جای این که بیشتر به فکر زندگی اش باشد دوباره خودش را در چاه اعتیاد انداخت و روز به روز هم حالش بدتر شد، قیافه شوهرم به دلیل اعتیاد تغییر کرده بود و دیگر لازم نبود در مورد اعتیادش به خانواده ام چیزی بگویم. 

پدرشوهرم فکر می کرد اگر به ما پول و خرجی بدهد کارها درست خواهد شد، در این حال و روز پدرم خودش را مسبب بدبختی من می دانست و می گفت: طلاقت را بگیر. اما من به خاطر دو پسر کوچکم قبول نکردم و گفتم صبر می کنم همه چیز درست می شود، افسوس که قایق رویاهایم غرق شد چون فرهاد یک روز که خمار شده بود از من پول خواست و من به او گفتم پولی ندارم ، او داد و بیداد راه انداخت و گفت: هرطور شده جورش کن ! 

فرهاد که نمی فهمید دارد چکار می کند مقداری از وسایل خانه را شکست و بعد به سراغ پدرم رفت و آبروی او را جلوی در و همسایه برد. با این شرایط فهمیدم که صبرکردن هیچ فایده ای ندارد برای همین هم با دو پسرم به خانه پدرم رفتم و تقاضای طلاق دادم ! 

در این لحظه "لیلا" اشک هایش را پاک کرد و گفت : ازدواج من و مشکلاتی که برایم بوجود آمد ، باعث شد تا پدر و مادرم برای ازدواج خواهرم تحقیقات کاملی بکنند و او الان زندگی خوبی دارد. زن جوان در پایان با لبخندی تلخ گفت: چه خوب است که آدم فریب ‌ظاهر کسی را نخورد.



منبع خبر : عصر ایران - http://www.asriran.com/view.php?id=45380

نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی