دختر خیابانی از پفک دزدی تا طعمه شدن برای رانندگان شبرو

به گزارش خبرنگار حوادث باشگاه خبرنگاران، شاید این سادهترین اتفاقی بود که برای کسی رخ میدهد، سادهترین برخورد که روزانه هر انسان آن را تجربه میکند و به سادگی از کنار آن میگذرد.
این بار برای تهیه گزارش ایستادم، وقتی که از کنار یکی از همین آدمهای پرجنب و جوش شهر میگذشتم، به نظرم میرسید با بقیه فرق دارد، البته فرق هم داشت، زنی بود لاغر اندام، آنقدر سیلی آفتاب به صورتش خورده بود که کبودی بهترین رنگ چهرهاش بود.
مانتوی کوتاه، شلواری مردانه و روسری پاره بر سر داشت، نداشتن دندان و حالت چشمانش معلوم بود که معتاد است و شبها در خانهای میخوابد که سقفش آسمان خداوند است.
جلو رفتم، بعد از سلام خودم را معرفی کردم، گفتم خبرنگار باشگاه خبرنگرانم، گفت: باشگاه خبرنگاران را میشناسم، در بخشهای خبری، شنیدهام که میگویند این گزارش را باشگاه خبرنگاران تهیه کرده است.
سپس بیمقدمه رفت سر اصل مطلب و گفت نمیتواند مصاحبه کند و دلش نمیخواهد که در تلوزیون دیده شود، نمیخواهد اندک آبرویی را هم که دارد از بین برود. با کمی صحبت کردن قانعاش کردم که نه قرار است در تلویزیون نشان داده شود و نه نامش در جایی برده میشود.
زن جوان که کمی خیالش راحت شده بود، پرسید: حالا چه میخواهی؟ گفتم: تنها سرگذشت زندگیت که دیگران بدانند و از آن پند بگیرند؟
روی تخته سنگی که در کنار پارک بود نشست و در حالی که به رقص آب میدان شوش نگاه میکرد، اشک از گوشه چشمش سرازیر شد و داستان زندگیاش را اینگونه آغاز کرد.
«در خانهای متولد شدم که تنها دلخوشیام پدرم بود، او بود که با لبخندهایش با فشردن دستانم و با نوازش موهایم به من دلگرمی میداد، پدرم با موتورسیکلت کار میکرد و مادرم نیز خانه داری میکرد.
هیچ وقت توهینهای صاحبخانه را فراموش نمیکنم که به خاطر پول به پدرم روا میداشت و در آخر هم پدرم با هزار منت و خواهش او را بدرقه میکرد تا من و سایر برادرانم یک شب دیگر زیر سقف کاه گلی بخوابیم.
این اوضاع مرا خسته کرده بود، هیچ وقت به اندازه کافی پول نداشتیم، هیچ وقت به اندازه کافی غذا نداشتیم، حتی گاهی اوقات هم مجبور بودیم در کنار خیابان و یا نانواییها به دنبال تکه نانی باشیم تا شب گرسنه سر بر بالین نگذاریم.
همین وضع ادامه داشت تا اینکه به 20 سالگی رسیدم و با چندین پسر در محلهمان آشنا شدم، این پسرها خلافکار بودند با چندین جلسه صحبت کردن مرا متقاعد کردند تا برای داشتن یک زندگی مفرح و بدون گرسنگی مثل تمامی کسانی که در شمال پایتخت در خانههای اشرافی زندگی میکنند، در کارهای خلاف آنان شریک شوم.
اولش از پفک دزدی از خواربار فروشیها شروع شد و در کمتر از یک سال به طعمه شدن برای رانندگان شب رو و پخش مواد در مترو و پارکها ادامه پیدا کرد و الان نیز همه رقم دزدی را بلد هستم ولی دیگر به دستبرد صندوق صدقات رضایت میدهم، چون فکر میکنم، پولش حلال است و اینها سهم من است که به دستم نمیرسد.
باورم نمیشد وقتی دزدی میکردم و با پسران خوشگذرانی میکردم همه چیز داشتم، غذا، لباس شیک، جیب پر از پول، کلا زندگیام به حالت رنگی سپری میشد.
پدرم که به همه این اتفاقات مشکوک شده بود یک روز مچم را گرفت و دستم برایش رو شد و گفت: یا باید کار خلاف را ترک کنم و یا دیگر حق گذاشتن پا در خانه او را ندارم.
راستش غرور داشتم، دوست داشتم، جای خواب داشتم، پول در جیبم حکمرانی میکرد و کلی خوشگذرانی دیگر مرا از بازگشت به خانه پدر منصرف کرد و رسما شدم یک دختر خیابانی که برای مایحتاج زندگی باید دزدی میکرد.
خلاصه از آنچه که بر سرم در خانههای مجردی دوستان آمد که مرا مثل توپ فوتبال به یکدیگر شوت میکردند، بگذریم، یادگاری مانده برجای همین اعتیاد است، یادم میآید، پدرم وقتی آخرین حرفهایش را با عصبانیت میزد، گفت: دخترم چه کسی از خوردن لقمه حرام عاقبت به خیر شده که تو دومین نفر باشی؟
فکر میکنم اعتیاد کمترین تاوانی باشد که باید تحمل کنم، تمام آن دوستانی که مرا خواهرشان میدانستند و با حرف چرب و نرم مرا برای رسیدن به لذتهایشان نرم میکردند، وقتی اعتیاد تمام زیباییام را از من گرفت از دور و اطرافم پراکنده شدند.
زن جوان با گوشه آستینش، اشکهایش را پاک کرد و با لبهای ترک خورده، لبخندی زد و در حالی که چشمانش را به کاغذ که من روی آن مینوشتم ،دوخته بود، گفت: از این قسمتهای تلخ زندگی من رد شویم، سال پیش بود که در همین پارکهای اطراف که برای یک لقمه نان مواد فروشی میکردم با مردی روبرو شدم که برای من با بقیه متفاوت بود، مرا جور دیگر نگاه میکرد، به طرز دیگری با من صحبت میکرد و دائما در حال نصیحتم بود که اعتیاد خوب نیست و این کارها در شان یک خانم مثل من نیست.
راستش اولش خندهدار بود، چرا که او هم یکی از مشتریان بود، ولی کمی بعد که با هم بیشتر آشنا شدیم، فهمیدم که او هم تاوان رفقای ناباباش را میدهد و البته خودش مثل من دزد نبود بلکه مثل پدرم با موتورسیکلت کار میکرد و یک لقمه نان حلال در میآورد.
به قول خودش شغل شریفی داشت و با نان بازو امورات زندگیاش را میگذراند، تمام خصوصیاتش و حرفهایش مرا یاد دوران زندگی در خانه پدرم میانداخت و دوست داشتم لحظهای چشمانم را باز و بسته کنم و ببینم تا این جای قصه همه چیز خواب بوده و در حال دیدن کابوس بودم. به خداوند سوگند تمام خوشگذرانی زندگیام در بیرون از خانه پدر 2 سال بیشتر عمر نکرد و بعد از آن صدهزار برابر بدتر از زندگی در خانه پدری بودم.
این مرد که محسن نام دارد با دلبری توانست مرا که زخم خورده روزگار بودم به خود شیفته کند، کم کم به نحوی نامزد شدیم و خطبهمان را یک روحانی که از پارک رد میشد، برایمان خواند و به ما سفارش کرد که اگر میخواهیم زندگی خوبی داشته باشیم باید اعتیاد را کنار بگذرایم، حاج آقا میگفت خداوند مهربان و بخشنده است و به تمامی بندگانش فرصتی دوباره میدهد.
بعد از حرفهای حاجآقا انگار در دل من و محسن رعشه افتاد، ما را تکان داد و قرار گذاشتیم با پول حلال سرمایهای جمع کنیم و با کرایه یک اتاق کوچک سر زندگیمان برویم، آن شب عقد هم با جماعت معتاد در پارک یک مهمانی گرفتیم و شام هم فلافل دادیم. هیچ وقت یادم نمیرود پس از سالها دوباره از ته دل میخندیم و از تمامی غصههای دنیا دور شده بودم.
یک هفته بیشتر از زندگی مشترک من و محسن نگذشته بود که محسن را در حالی که داشت مواد تهیه میکرد، دستگیر کردند و با خود بردند، الان حدود یک ماهی میشود که از او بیخبرم و هر روز در پارکها به دنبال او میگردم ولی هنوز سرنخی از او به دست نیاوردم.
کلی به زندگیم دل خوش کرده بودم، کلی نقشه کشیده بودم که همهاش برملا شد، امیدوارم او را در همین خیابانها، میان همین آدمها ببینم که دنبال من میگردد. کاش مرا هم دستگیر میکردند و جایی میبردند که او را بردند.
دیگر طاقت حرف زدن نداشت، فقط هق هق میکرد نمیخواستم بیشتر از این اذیتش کنم، در خودکارم را گذاشتم و در حال گذاشتن کاغدها درون کیفم بودم که گفت: این جمله هم در آخر بنویس که قدیمیها راست گفتند بار کج هیچ وقت به مقصد نمیرسد.
نظرات (۰)
هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
در روزگار ما اندیشه های باطل مادی و سرمایه داری، با روی آوردن به معنویت و دین، فضایی از دین داری و معنویت ورزی را ایجاد کرده اند تا در پوشش آن، هوس های ناپاک خود را توجیه نموده و آرزوهای ناروای خویش را برآورند، که به این ترتیب، عرصه گسترده ای از نبرد میان حق و باطل را گشوده اند؛ نبردی که صحنه رویارویی ارزش ها و اعتقادات بوده و پیروزی در آن، حفظ کردن یا تغییر دادن باورها و ارزش هاست.
قرآن می فرماید: فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ.شاید یک تفسیر این آیه این باشد که با همان ابزاری که به جنگ شما می آیند باید به جنگ دشمنان اسلام رفت. لذا پاسخ تهدید نرم، مقابله نرم است. پاسخ مبارزه علمی، مبارزه علمی است.
باز در قرآن آمده: وَأَعِدُّواْ لَهُم مَّا اسْتَطَعْتُم مِّن قُوَّةٍ .این آیه به این مساله اشاره دارد که ما می بایست از تمامی ظرفیتهای ممکن خود در جنگ نرم بهره جوییم.برای مقابله با جنگ نرم ، باید از قدرت نرم استفاده کرد و راهبرد دشمنان را از صحنه خارج کرد .
راهبردهایی را باید از صحنه خارج کرد که با تحقق آنها دشمن تلاش می کند مشروعیت نظام دین مبتنی بر ولایت فقیه را از بین ببرد .
ما محبین صادق الائمه علیه السلام در راستای جنگ نرم و عمل به فرمایشات رهبر معظم انقلاب و مقابله با تهاجمات فرهنگی که ایمان مسلمین را نشانه رفته است و سعی در تخریب عقاید و افکارمان دارد در فضای مجازی سایت ام فروه سلام الله علیهارا در سرزمین تکریم مقام عالی امام صادق علیه السلام شهرستان رفسنجان (دارالصادقیون) ،راه اندازی نموده ایم.که وظیفه خود را در قبال احیای اندیشه های والای اهل بیت(علیهم السلام) و حفظ ارزش ها و دفاع از مبانی فکری انقلاب واسلام انجام داده و مطالبی سودمند برای کسانی که جویای حقیقت هستند ارائه نماییم. امید است که اگر بزرگواران از ما لغزشی دیدند به دیده اغماض در ننگرند و از سر بزرگواری از راهنمایی خود داری ننمایند فاستبقوالله الخیرات الی الله مرجعکم”
آدرس:استان کرمان ، شهرستان رفسنجان،
حسن آباد صادق الائمه علیه السلام نوق،
شورای مرکزی انجمن محبین صادق الائمه علیه السلام
احمد تقی نژاد
طبقه بندی موضوعی
- مجموعه تازه های نامزدی، عقد و ازدواج (۱۴۸)
- مجموعه رازهای موفقیت در زناشویی (۵۵۸)
- مجموعه: دانستنیهای قبل از ازدواج (۷۸۸)
- مجموعه : روانشناسی زناشویی (۱۱۸)
- مجموعه: مشاوره خانواده (۱۲۴)
- مجموعه سفارشات حجاب (۱۰۸)
- مجموعه دوران سالمندی (۴۶)
- مجموعه تعلیم و تربیت (۱۱۴)
- مجموعه رفتار کودکان و والدین (۱۲۴)
- مجموعه فضایل اخلاقی (۴۷)
- مجموعه رذایل اخلاقی (۶۸)
- مجموعه اعمال مستحبی و عبادات (۳۵)
- مجموعه طب الائمه و مجله سلامت (۱۶۵)
- مجموعه: داستان و حکایت (۲۶۵)
- مجموعه : پرسمان (۷۰)
- مجموعه: مطالب گوناگون (۵۹)
- مجموعه :گزارش محافل مذهبی (۵)
- صفحه مشکلات (۳)
بایگانی
- مرداد ۱۳۹۸ (۲)
- تیر ۱۳۹۸ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۸ (۲)
- اسفند ۱۳۹۷ (۱)
- بهمن ۱۳۹۷ (۴)
- دی ۱۳۹۷ (۹)
- آبان ۱۳۹۷ (۱)
- مهر ۱۳۹۷ (۱)
- شهریور ۱۳۹۷ (۴)
- مرداد ۱۳۹۷ (۸)
- تیر ۱۳۹۷ (۱)
- خرداد ۱۳۹۷ (۳)
- ارديبهشت ۱۳۹۷ (۴)
- فروردين ۱۳۹۷ (۷)
- اسفند ۱۳۹۶ (۱۱)
- بهمن ۱۳۹۶ (۱۹)
- دی ۱۳۹۶ (۲۴)
- آذر ۱۳۹۶ (۱۴)
- آبان ۱۳۹۶ (۹)
- مهر ۱۳۹۶ (۷)
- شهریور ۱۳۹۶ (۲۲)
- مرداد ۱۳۹۶ (۲۷)
- تیر ۱۳۹۶ (۳۳)
- خرداد ۱۳۹۶ (۵۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۶ (۶۲)
- فروردين ۱۳۹۶ (۵۲)
- اسفند ۱۳۹۵ (۲۶)
- بهمن ۱۳۹۵ (۴۲)
- دی ۱۳۹۵ (۸۶)
- آذر ۱۳۹۵ (۱۴۱)
- آبان ۱۳۹۵ (۱۱۹)
- مهر ۱۳۹۵ (۶۱)
- شهریور ۱۳۹۵ (۱۶۴)
- مرداد ۱۳۹۵ (۲۱۰)
- تیر ۱۳۹۵ (۳۰۵)
- خرداد ۱۳۹۵ (۱۶۲)
- ارديبهشت ۱۳۹۵ (۵۶)
- فروردين ۱۳۹۵ (۹۶)
- اسفند ۱۳۹۴ (۵۲)
- بهمن ۱۳۹۴ (۶۱)
- دی ۱۳۹۴ (۶۱)
- آذر ۱۳۹۴ (۱۵۱)
- آبان ۱۳۹۴ (۲۶۶)
- مهر ۱۳۹۴ (۲۲۱)
- شهریور ۱۳۹۴ (۲۱۲)
- شهریور ۱۳۹۳ (۱)
کلمات کلیدی
آخرين مطالب
-
-
روش صحبت کردن صحیح با شوهر
يكشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۸ -
آبروی همسرتان را حفظ کنید!
شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸ -
تزئین ماشین عروس به یاد شهدای دفاع مقدس
چهارشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۸ -
خانمها مراقب گوشهگیری و انزوای همسران خود باشند
جمعه ۷ تیر ۱۳۹۸ -
علت تنوع طلبی مردان در چیست؟
يكشنبه ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸ -
با همسر دروغگو چه کنیم؟
دوشنبه ۲ ارديبهشت ۱۳۹۸ -
رمزگشایی از زندگی زوجهای موفق
شنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۷ -
مراقب همسرتان باشید !
شنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۷ -
رﻭﯼ ﺍﻋﺼﺎب شوهرتون ﺭﺍﻩ ﻧﺮید
جمعه ۲۶ بهمن ۱۳۹۷
پربحث ترين ها
-
-
شکست حرمتها با ازدواج موقت
نظرات: ۷۸ -
زندگینامه ام فروه سلام الله علیها
نظرات: ۲۸ -
نکات کنکوری روز خواستگاری
نظرات: ۹ -
ویژگی های زن خوب برای ازدواج
نظرات: ۸ -
سوالاتی در مورد ازدواج موقت.
نظرات: ۸ -
ثواب ازدواج موقت
نظرات: ۷ -
-
اس ام اس های ایام فاطمیه
نظرات: ۶ -
چطور به روابط نامشروع نه بگویید؟
نظرات: ۶
محبوب ترين ها
-
۴۶۶۱ -
۱۰۱۲ -
۱۵۵۲ -
۱۴۴۰ -
۱۳۰۰ -
۱۴۸۱ -
۱۱۹۷ -
۱۳۱۸ -
۱۴۰۲ -
۱۵۷۴
پربازديدها
-
۳۴۰۷۰ -
۲۶۲۹۱ -
۱۶۹۹۲ -
۱۲۹۸۶ -
۱۱۸۳۸ -
۱۹۶۰۹ -
۲۰۱۰۳ -
۱۹۸۴۰ -
۱۵۰۷۸ -
۵۷۳۱